سخني با آقاي شيخ احمد عابديني
تاکنون چند بار تصميم گرفتهام نسبت به برخي مطالب نادر و آشکار خلاف شرع شما، که در كانال تلگرام و پيامهايتان در واتساپ منتشر شده،
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب آقاي عابديني
با سلام
تاکنون چند بار تصميم گرفتهام نسبت به برخي مطالب نادر و آشکار خلاف شرع شما، که در كانال تلگرام و پيامهايتان در واتساپ منتشر شده، پاسخي بنويسم؛ ولي به دلايلي از اين کار، منصرف ميشدم؛ چرا که احساس ميكردم، تلاشي بيحاصل است. اما برخي از عوامل باعث شد که درصدد پاسخ به اين سخنان نادرست شما برآيم. برخي از عوامل بدين شرح است:
در ايام فاطميه، از به کار بردن واژهي «شهادت» نسبت به حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها فرار کرده و بارها از تعبير «وفات» براي شهادت آن حضرت سلام الله عليها، استفاده کردهايد، آن هم با توجيه نادرست «وارد نشدن در اختلافهاي بيحاصل» که يک توجيه وهابيپسند است؛
همچنين اخيرا شما در تاريخ 27 اسفند 1398، پاسخي صوتي که دور از اخلاق اسلامي است، منتشر کرديد، كه پاسخ آن را براي شما فرستادم، كه شما متاسفانه، صوت را بدون پاسخ من، در كانال خودتان قرار داديد؛
پست شما با عنوان خاطرات حج قسمت 10 و30 و 43 و 63 در رابطه با استغاثه به رسول اكرم – و حضرت امير (علیه السلام) و همچنين مطالب بيهوده بر خواسته از قلب ناپاك شما در آداب دعا قسمت 18 و قسمت 21 در رابطه با توسل به اهل بيت عليهم السلام، كه قلب هر شيعهاي را به درد ميآورد که بايد گفت: سخنان شما مصداق بارز {وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلَاءِ دِينُهُمْ …} است.
آقاي عابديني! نميدانم خداوند در اثر چه گناهاني شما را اين چنين گمراه ساخته كه روزي امامت سياسي – الهي ائمه معصومين : را زير سؤال ميبريد و روزي ديگر مدعي ميشويد: احاديثي كه پيامبر اكرم | در آن، نام ائمه عليهم السلام را برشمرده است، دروغ است! و در جاي ديگري ادعا ميکنيد که امام صادق و امام هادي عليهما السلام از امامان پس از خودشان، آگاهي نداشتهاند!
{فَمَنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ الْکَذِبَ مِن بَعْدِ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ}
افزون بر اين، روزي ديگر، انتصاب ائمهي معصومين ( را به استهزاء ميگيريد و ادعا ميكنيد كه افرادي دنبال نصباند كه خواهان كاري غيرعاقلانه و غيرعادلانهاند! با اين كه رسول اكرم – در روايت صحيح ميفرمايد:
إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ لَكُمْ إِمَامَكُمْ وَالْقَائِمَ فِيكُمْ بَعْدِي وَوَصِيِّي وَخَلِيفَتِي … .
كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص 274 و كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص 636.
روزي ديگر نيز مينويسيد که نصب ائمه عليهم السلام از تفكر شاهنشاهي ما ايرانيان سرچشمه گرفته و يک روز ديگر، سخني بيپايه و خندهدار به زبان ميرانيد كه بنيانگذار انتصاب امام علي (علیه السلام) ، بنياميه و بنيعباس بودهاند! يعني همان کساني که دشمنان نامي آن امام همام (علیه السلام) ميباشند!
به نظر ميرسد كه اين چنين سخناني را، نه تنها منافقين تاريخ، دشمنان اهلبيت : نگفتهاند، بلکه حتي وهابيت پليد نيز نزده است؛ بلكه شايد گفته شود: به فكر شيطان نيز چنين تصوراتي خطور نکرده است!
روزي ديگر نيز عصمت اهلبيت ( را زير سؤال برده و نوشتهايد كه [اگر امام (علیه السلام) ] خودش را امام يا منصوبكنندهي امام بداند، خواهد گفت که اين آيه را خداوند در رابطه با نصب ما نازل كرده است و اين شائبهي نفع شخصي و مانند آن را دارد! در حالي که، اگر چنين باشد، همهي آياتي مانند تطهير، مباهله، خمس، انفال، و همچنين حکم جواز ازدواج بيش از چهار همسر دائمي براي پيامبر خدا | و صدها حکم قطعي اسلامي که صريحا دربردارندهي امتيازاتي براي و اهلبيت ( و مورد اتفاق فرقين است، بايد به چالش کشيده شود! آيا دقت داريد که حضرت امير (علیه السلام) ميفرمايد:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وتَعَالَى طَهَّرَنَا وعَصَمَنَا وجَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وحُجَجاً فِي أَرْضِهِ وجَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ وجَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا لَا نُفَارِقُهُ ولَا يُفَارِقُنَا.
شيخ صدوق، كمال الدين وتمام النعمة، ص240.
روزي نيز بانگ برآورده و مدعي ميشويد که گسترۀ كلمات نصب و مانند آن، در كتابهاي كلامي و روايي شما را به قبول نصب نكشاند؛ تا در زمانهاي بعدي مجبور شويم فقيه را منصوب بدانيد و كم كم به نصب ولي فقيه منجر شود!!
آقاي عابديني! شايد اين سخن شما بهترين هديه و خدمتي است که يک مسلمان به استكبار جهاني، آمريكاي جنايتكار، اسرائيل غاصب و عربستان آدمكش ميتواند بکند؛ همان دشمنان قسمخوردهاي که به دنبال تضعيف ولايت فقيه هستند.
البته براي اينكه دست به انکار اين سخنان نزنيد و ما را متهم به دروغپردازي ننماييد، در پايان همين پاسخ، تصوير جزوه شما ارائه خواهد شد.
آقاي عابديني! نميدانم تضعيف مقامات اهل بيت ( چه فايدهاي براي شما دارد؟
آيا فکر ميکنيد باور به جايگاه والاي اهلبيت (، آبشخور شما را تنگ خواهد کرد؟
چرا و با كدام انگيزه، به دنبال تضعيف باورهاي جوانهاي شيعه و ترويج باورهاي وهابيت در جوامع شيعه به نام بازانديشي ديني هستيد؟
آيا شما به دنبال كشاندن داعش به داخل كشور هستيد؟ آيا شما از سلاخيشدن مسلمانان شيعه و سني توسط داعش در عراق و سوريه، عبرت نگرفتهايد؟
آيا تجاوز داعشيها به نواميس مردم، با عنوان جهاد نكاح، غيرت شما را به جوش نياورده است؟
آقاي عابديني! همانگونه كه قبلا نيز گفته ام، بيپرده مي گويم که اگر پيش از اين، با زدن برچسب وهابي به شما، ناراحت ميشدم و از آن نهي ميكردم؛ ولي اكنون به وهابي بودن تفكرات شما اطمينان پيدا كردهام. اي كاش به جاي عمامه، عقال قرمز به سر ميگذاشتيد و سپس اين سخنان وهابيت و وهابيپسند را ميزديد!
با توجه به نكات ياد شده، احساس تكليف كردم كه براي اتمام حجت و روشنگري، پاسخي را در رد سخنان بياساس شما بنويسم؛ تا مبادا بر اثر كوتاهي، جزو كساني باشم كه پيامبر گرامي اسلام – دربارهي آنان فرموده است:
إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ.
الكافي ، ج1، ص 54، ح2.
(البته نقد ديگري هم بر سخنان بي اساس و سراسر بي ادبانه شما نسبت به حضرت رسول اكرم – و حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) دادم بزودي منتشر خواهم كرد ان شاء اللهو
آقاي عابديني!
با كمال تأسف، جنابعالي در اطلاعيهي «افتضاح همگاني» عبارتي تند و خارج از اخلاق اسلامي به كار برديد كه شايسته يك انسان با وجدان نيست تا چه رسد به يك مسلمان يا يك شيعه؛ تا چه رسد به يك عالم! البته پس از مدتي، اقدام به برداشتن آن كرديد. اما اينکار، هيچ فايدهاي نداشت؛ چرا که اين مدرك نيز، مانند ساير مدارکي که تحريفها و خيانتهاي علمي شما را نشان ميدهد، ثبت شد و منتشر گرديد و بسياري از افراد، از ماهيت مطالب شما آگاه شدند. آنچه در ادامه ميآيد، تصوير اين سخنان شماست:
البته روشن است كه چنين اهانتهايي از جانب شما، ناشي از عصبانيت از نتيجه مناظره است و حذف آن نيز، ترس از برملا شدن اين حقيقت است!
شما با مقاله «افتضاح همگاني»، مظلومنمايي كرده و خواستيد چنين وانمود نماييد که در مناظره، بنده نسبت به تحريف شما در حديث كتاب كمال الدين شيخ صدوق، خلاف واقع گفتهام؛ بنابراين لازم ديدم براي تنوير افكار عمومي، چند نكته را بيان كنم:
1. بارها طي تماس تلفني و حضوري گفتم، هدف از مناظره با شما، شكست و پيروزي نيست؛ بلكه غرض، طرح برخي از مسائل نادرست و خلاف قرآن، سنت و خلاف ديدگاه فقهاي بزرگ شيعه در حوزهي نصوص امامت بود كه شما در جزوههاي خود بيان كردهايد و بارها نيز اظهار داشتهايد كه اگر ثابت شود كه مطالب من نادرست است، اقدام به اصلاح خواهم كرد.
ولي متاسفانه در طول شش ساعت مناظره، مطالب متعددي از سخنان باطل شما را مطرح كردم و شما به جاي پاسخ به آن، از شاخهاي به شاخهي ديگر پريده و مطالب ديگري را بيان ميكرديد و در پايان نيز، داستان حمام و فرو بردن … را مطرح كرديد كه همه حاضرين از سخن خلاف ادب شما تعجب كردند! و ناگفته نماند که چند بار، برخي بينندگان مناظره، طي تماسهايي اظهار داشتند كه ظاهرا آقاي عابديني از نظر عقلي مشكل دارد؛ زيرا يك انسان عاقل، اين چنين ضربالمثل وقيحي را در مناظرهاي كه عدهاي از اساتيد محترم حضور دارند و هزاران نفر در داخل و خارج كشور مشاهده ميکنند، به زبان نميآورد!
اما اين كه شما در پيام صوتي خود در كانال گفتهايد: «شما (قزويني) در مناظره شكست خورديد» جداي از آنكه قضاوت يك جانبه و دور از اخلاق اسلامي است، با نوع واكنشهاي شما نيز همخواني ندارد! چرا كه اگر پيروز شده بوديد، نيازي به توجيه سخنان خود در مناظره نداشتيد!
2. اين جانب تلاش كردم كه مناظره، به صورتي دوستانه و شيوهي علمي محض باشد و همچنين در هنگام مناظره، همهي تلاش خودم را به كار بردم كه احترام شما را رعايت كنم؛ تا مقدمهاي براي روشنشدن بسياري از مسائل انحرافي – كه در آثار علمي شما وجود دارد – و اصلاح آنها بدون كوچكترين تعصب و خيالپردازي باشد؛ كه البته شما نيز چند بار به آن اشتباهات اعتراف کرده و تصريح کرديد كه اين اشكالات را اصلاح خواهم كرد.
شما پس از مناظره، در فايلي صوتي، خطاب به مخالفين خود و كساني كه به دنبال روشن شدن بسياري از قضايا و ماهيت رفتار شما، در فضاي مجازي سخناني نوشته بودند، گفتهايد:
«شما در مناظره شكست خورديد! در مناظره پيش فرض داشتيد! فكر ميكرديد كه تا عابديني با آقاي قزويني مواجه شوند كفر عابديني ثابت مي شود … .»
جناب عابديني! همانگونه كه گفتم، هدف من از مناظره، روشن شدن مسائل مربوط به آثار به ظاهر علمي و برگرفته از جهل شما، در رابطه با نصوص امامت بود و بنا نداشتم در رابطه با سخناني که دربارهي كفر يا فسق شما بحثي داشته باشم و شما نيز بارها در همان جلسه گفتيد كه «من موارد اشتباه خودم را اصلاح خواهم كرد». اگر ميدانستم كه شما پس از مناظره، اينچنين هتاكي خواهيد کرد و به ترويج همان افكار فاسد خودتان ادامه ميدهيد؛ قطعا موضعگيري من با شما، غير از آن مي شد که در مناظره ديديد! بلكه همان برخوردي با شما و مطالب باطل و ضد قرآن و سنت شما مي كردم كه (به حول و قوه الهي و عنايت حضرت ولي عصر ارواحنا فداه) در ده ها مناظره با وهابيت كرده ام، به طوري كه دوستانتان به حال شما و بد بختي شما گريه مي كردند!
و ثابت مي كردم كه مدافعين اهل بيت ( در صحنه هستند و به امثال شما هتاكان بي باك، فرصت اين چنين جسارتهاي وقيح نخواهند داد. اگر تمايل داشتيد امتحان كنيد.
اگر جنابعالي دنبال تكفير و يا اثبات انحراف خودتان هستيد، در پاسخ مراجع بزرگوار اندکي انديشه كنيد! پاسخي که در استفتاء از مطالب شما مطرح شده است! و مورد سوم تا هفتم اين استفتا، عين مطالبي است كه بنده در مناظره خواندم و صفحههاي جزوه شما را نشان دادم:
حضرت آيت الله العظمي سبحاني در پاسخ از مطالب وقيح شما مرقوم فرمودهاند:
«تمام اين مطالب بر خلاف كتاب و سنت و اجماع علماي اماميه است! كسي كه از نور ولايت محروم باشد دنبال اين مطالب است وهمهي اينها تكرار مكررات چند قرن دگرانديشان است».
آقاي عابديني! خودتان قضاوت كنيد: «كسي كه خلاف كتاب، سنت و اجماع علما، سخناني را به رأي بگويد؛ حكم آن در اسلام چيست؟».
دليل و انگيزهي اميرمومنان علي (علیه السلام) در جنگ با مخالفانش، عمل به رأي و مخالفت آنان با قرآن بود؛ اين سخن پيامبر گرامي اسلام | است که حضرت علي (علیه السلام) پس از جنگ صفين، در ضمن خطبهاي، بيان فرمودند:
يا علي إنك باق بعدي، ومبتلى بأمتي ومخاصم بين يدي الله وتجاهد أمتي على كل من خالف القرآن ممن يعمل في الدين بالرأي ولا رأى في الدين انما هو أمر من الرب ونهيه.
«اى على؛ تو پس از من در دنيا باقى خواهي بود و از جانب امّتم مبتلى و گرفتار خواهى شد. پس از من؛ با كسانى جنگ و مبارزه خواهى كرد كه با قرآن مخالفت نموده و در دين خدا با رأى بر اساس نظر و راي خود عمل مىكنند؛ در صورتى كه عمل به رأى و نظر شخصي در دين نيست، بلكه دين عبارت است از اوامر و نواهى پروردگار بلندمرتبه.»
شيخ طبرسي، الاحتجاج، ج1، ص 290.
شيخ محمودي، نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغة ج 1، ص 384 و متقي هندي، كنز العمال، ج 16، ص 194.
ميرجهاني، مصباح البلاغة (مستدرك نهج البلاغة)،ج 1، ص 24.
همچنين، اين مطلب اختصاص به شيعه نداشته و سخني است که حتي بزرگان وهابيت و اهلسنت نيز بدان اعتراف کردهاند. براي نمونه، ابنتيميه در اين زمينه مينويسد:
مَنْ خَالَفَ الْقُرْآنَ وَالْإِسْلَامَ أَوْ مَنْ خَرَجَ عَنْ الْقُرْآنِ وَالْإِسْلَامِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ النَّار.
ابنتيميه، مجموعة الفتاوى لابن تيمية، ج 19، ص 193.
گروهي از علماي اهلسنت نيز آوردهاند:
من خالف السنة فقد كفر.
سرخسي، المبسوط، ج 1، ص 239 و ابوبکر کاشاني، بدائع الصنائع، ج 1، ص 92 و عيني، عمدة القاري في شرح صحيح البخاري، ج 7، ص 135.
ابنعبدالبر نيز نوشته است:
وكل من خالف السنة والحق فلا حجة في قوله ولا عمله بل هو محجوج مخصوم بها.
ابنعبدالبر، الاستذكار، ج 8، ص 461.
هيأت استفتاء حضرت آيت الله العظمي سيستاني نيز پاسخ دادهاند:
«القاء شبهه و تشكيك در اعتقادات حقهي مؤمنين، به هر نحوي و از هر كسي باشد حرام است و بر مؤمنين است كه از افرادي كه القاء شبهه ميكنند، دوري بجويند».
آقاي عابديني! با توجه به فرمايش اين بزرگوار! بفرمائيد: تكليف كساني كه پاي صحبت شما مينشينند و يا پشت سر شما نماز ميخوانند، چيست؟
حضرت آيت الله علي صافي نيز چنين پاسخ داده است:
«مطالب فوق باطل و خلاف اصول مسلم دين و مذهب است و معتقد به چنين مطالب، خارج از اسلام است و بر مؤمنين و اهل ولاء و بخصوص مسئولين امر، لازم است كه از تشكيل چنين جلسات و كلاسهايي جلوگيري نمايند و بدانيد كه صدمه ديدن در اين راه، اجر مجاهدين در ركاب رسول الله – را دارد و در همين حكم است كساني كه چنين اشخاصي را تأييد و ترويج ميكنند.»
جناب عابديني! من گمان ميكنم ايشان سخن آخر را زده و براي جنابعالي اگر طالب هدايت هستيد و نيز براي همفكران شما و همچنين براي مخالفين شما، حجت را تمام و روشن نموده است. جملات پاياني اين بزرگوار، ترديدي براي دوستان و طرفداران شما باقي نگذاشته است!
آيت الله العظمي علوي گرگاني نيز پاسخ دادهاند:
«افرادي كه اينگونه مطالب را ترويج ميدهند؛ دچار گمراهي در مباني استدلالي هستند و بارها اين مطالب توسط علماي گذشته جواب داده شده؛ بنابراين لازم است افراد فاضل و آگاه با برخورد علمي و آگاهي بخش اجتماعي، از گرويدن جوانان به اين گونه افكار جلوگيري كنند».
تحريف حديث کتاب كمالالدين تاليف شيخ صدوق
آيا در مناظره خلاف واقع گفتهام؟
1 – اولين سخنم در مناظره اين بود كه شما حديث كمالالدين را تحريف كرده و آيه ولايت را از آن حذف و بر مبناي عدم بيان آيهي ولايت در اين حديث، نتيجهگيري نيز كرده و نوشتهايد:
«اين روايت ولايت حضرت علي (علیه السلام) را ثابت ميكند، ولي ربطي به آيهي ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّه وَ رَسُولُهُ …﴾ ندارد و از آيه نيز ذکري به ميان نياورده است»
تصوير جزوهي شما با حذف آيهي ولايت:
تصوير حديث در كتاب كمالالدين با آيهي ولايت نيز در آن آمده است:
شما پس از مناظره، در پاسخ به اين اشکال، چنين گفتهايد: كه حديث را از كتاب نورالثقلين نقل كردهام (و البته گفتيد كه اين خود يك اشتباه علمي است كه انسان به جاي منبع اصلي به سراغ كتب فرعي برود) و گناه را به گردن نورالثقلين و تايپيست انداختيد!
شما اگر از قواعد تحقيق آگاهي داشتيد و يا پايبند اخلاق اسلامي و علمي بوديد، ميبايست پس از مناظره، به كتاب كمالالدين مراجعه مي كرديد و اگر سخن من درست بود – كه هست – اعلام ميكرديد كه اين حديث، در كتاب نورالثقلين تحريف شده است و من كوتاهي كردهام كه به مصدر اصلي مراجعه نكردهام. بايستي از اين كار نادرست عذرخواهي و حديث را اصلاح مينموديد و تحليل خودتان را حذف ميكرديد و قول ميداديد كه اين چنين كار نادرستي را در آينده مرتكب نشويد. ولي متاسفانه به جاي اصلاح خطا، همان تصوير تحريف شدهي نورالثقلين را در كانال خودتان قرار داديد:
اين هم تصوير كتاب در كانال شما:
و سپس شعارهاي پوچ و بياساس داديد و مطالب وقيح و زشتي را بيان كرديد كه خود قابل تأمل جدي است!
افزون بر اين كه اين حديث را به صورت کامل، افراد فراواني از كمالالدين نقل كردهاند كه با اندک مراجعهاي، حقيقت براي شما روشن ميشد. براي نمونه ميتوان موارد زير اشاره نمود:
– شيخ طبرسي، درگذشته به سال 548 ق در الاحتجاج، ج 1، ص 213؛
– سيد ابنطاووس، درگذشته به سال 664 ق در التحصين، ص 632؛
– ابن أبي زينب نعماني، درگذشته به سال، 380 ق در الغيبة، ص 74 (در مطلبي با عنوان جواب أميرالمؤمنين (علیه السلام) لمعاوية)؛
– سيد هاشم بحراني، درگذشته به سال 1107 ق در غاية المرام، ج 3، ص 106؛
– سيد هاشم بحراني درگذشته به سال 1107 ق در البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 241؛
– شيخ حويزي، درگذشته به سال 1112 ق در تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 504؛
– علامهي مجلسي، درگذشته به سال 1110 ق در بحارالانوار، ج 31، ص 410؛
– شيخ ماحوزي، درگذشته به سال 1121 ق در كتاب الأربعين، ص 441؛
– قمي مشهدي، درگذشته به سال 1190 ق در تفسير كنز الدقائق، ج 4، ص 152؛
– شيخ عبدالله بحرانى، درگذشته به سال 1130 در عوالم العلوم و المعارف، ج 2، ص 233.
همچنين اين حديث شريف، در منابع زير از طريق اهلسنت نيز نقل شده است:
– ابراهيم بن محمد حموي جويني، درگذشته به سال 722 ق، فرائد السمطين، ج 1، ص 312 – 314، ح 250؛
– قندوزي حنفي، درگذشته به سال 1294 ق، ينابيع المودة لذوي القربى، ج 1، ص 346.
اما متاسفانه شما به هيچيك از اين مصادر مراجعه نكرده و ادعا ميکنيد که به چاپي ناقص از تفسير نورالثقلين اکتفا کردهايد!! اگر شما همان تفسير نور الثقلين را نيز خوب مطالعه كرده بوديد، ميديديد كه مؤلف در همان جلد صفحهي 405، همين روايت را به صورت كامل نقل كرده است:
اين هم تصوير نور الثقلين كه روايت را بدون تحريف نقل كرده:
و همچنين در صفحهي 191 از جلد دوم به صورت كامل نقل كرده است:
تحريف نخست: حذف ابتداي روايت تفسير قمي در اثبات نزول آيه در مورداميرمومنان (علیه السلام)
در صفحهي 171 تفسير قمي دو سطر اول حديث را كه مربوط به نزول آيهي 67 سورهي مائده در حق اميرمومنان علي (علیه السلام) است را حذف كرده و از وسط پاراگراف شروع به نقل كردهايد؛ تا مشخص نشود شأن نزول آيه در مورد آن حضرت (علیه السلام) است. به بيان ديگر شما اين قسمت را حذف كردهايد:
] وقوله (يا أيها الرسول بلغ ما انزل إليك من ربك) قال نزلت هذه الآية في علي (علیه السلام) (وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس[
و پس از حذف آن، نقل روايت را از اينجا شروع كردهايد:
قال: ]نزلت هذه الآية في منصرف رسول الله من حجة الوداع وحج رسول الله صلى الله عليه و آله …[
در ادامه ميتوانيد تصوير هر دو را ببينيد:
جالب اين جاست كه شما در كانال خود، تصوير صفحه 171 تفسير قمي و صفحه 34 جزوه خودتان قرار داده و چنين نوشتهايد:
«باز استاد قزويني دربارهي حديثي از تفسير قمي همين اتهام و مطلب را تکرار کرد و مرا متهم کرد که چند سطر اول حديث که بسيار مهم بوده است را، حذف کردهام. باز عکس صفحه تفسير قمي و نوشته خودم را ميتوانيد ببينيد؛ تا معلوم شود جزوه من که در تلگرام هست و موضوع بحث بود با صفحه تفسير قمي که عکس آن صفحه را ميتوانيد ببينيد، کاملاً مطابق است».
جناب عابديني! كاش در همين تصويري كه در كانال خودتان قرار دادهايد، دقت ميكرديد؛ زيرا صفحهاي كه از تفسير قمي و جزوهي خودتان، در كانال قرار دادهايد، با هم تفاوت دارد و همانگونه كه پيش از اين گفتم: دو سطر اول تفسير قمي را كه دال بر نزول آيهي ابلاغ دربارهي ولايت حضرت علي (علیه السلام) است، حذف كردهايد! شما در صحبتهاي تلفني، در توجيه اين حذف ادعا کرديد که «ميخواستم فقط خطبهي رسول اكرم – را نقل كنم»! بنابر اين ادعا، ميبايست از آغاز پاراگراف بعدي شروع مي كرديد: «يا ايها الناس اسمعوا قولي» نه از ميانهي پاراگراف قبلي!
تحريف دوم: حذف روايت رسول خدا – در مورد مقصود از خطبهي غدير
بخش پاياني حديث تفسير قمي، كه از اهميت بسيار بالايي برخوردار است، را نيز در جزوهي خودتان نياوردهايد. بر اساس اين بخش، عمر بن خطاب از پيامبر گرامي اسلام – ميپرسد: آيا اين سخن خدا و رسول او است؟ و آن حضرت | در پاسخ ميفرمايد: «اين سخن خدا و رسول است و علي امير مؤمنان و امام متقين است». پاسخي که روشن مينمايد حقيقت خطبه دربارهي امامت حضرت اميرمومنان علي (علیه السلام) بوده است. به متن عربي اين بخش مهم دقت کنيد:
«فاستفهمه عمر فقام من بين أصحابه فقال: يا رسول الله هذا من الله ومن رسوله ؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: نعم من الله ورسوله، انه أمير المؤمنين وامام المتقين وقائد الغر المحجلين».
تحريف سوم: خطبهي غدير و خطبهي مسجد خيف، حاشيهاي بر خطبهي منا است!
متاسفانه شما پس از نقل خطبهي پيامبر خدا | در منا نوشتهايد:
«بعد علي بن ابراهيم، اموري را ذكر كرده كه جزء خطبه نيست! بلكه حواشي آن است».
تفسير جديد از سه آيهي مربوط به ولايت حضرت علي (علیه السلام) ، ص 45.
و حال آن كه خطبهي پيامبر خدا | در مسجد خيف، ربطي به خطبهي قبلي در منا ندارد و حاشيهي خطبهي اول نيز نيست! بلكه خطبهاي مستقل است. بدين صورت كه علي بن ابراهيم قمي در تفسيرش، پس از نقل خطبهي رسول اكرم |در منا، خطبهي ديگري از آن حضرت | در مسجد خيف را نقل ميكند كه جايگاه اهلبيت ( را براي مردم بيان ميكند:
«… أيها الناس انى تارك فيكم الثقلين ، قالوا يا رسول الله وما الثقلان ؟ قال كتاب الله وعترتي أهل بيتي، فإنه قد نبأني اللطيف الخبير انهما لن يفترفا حتى يردا علي الحوض …».
تفسير قمي، ص 172 – 173.
همچنين علي بن ابراهيم قمي در تفسيرش، پس از نقل خطبهي رسول اكرم |در منا و مسجد خيف، خطبهي مفصل پيامبر خدا | را در غدير نقل كرده است:
«فخرج رسول الله صلى الله عليه وآله من مكة يريد المدينة حتى نزل منزلا يقال له غدير خم… هل تعلمون من وليّكم؟
فقالوا نعم الله ورسوله .
ثم قال: ألستم تعلمون اني أولى بكم من أنفسكم ؟ …
ثم أخذ بيد أمير المؤمنين (علیه السلام) فرفعها حتى بدا للناس بياض إبطيهما، ثم قال ” ألا من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من»
تفسير قمي ص 173.
ولي باز متاسفانه شما خطبهي غدير را از حواشي خطبهي منا بر شمردهايد! با اينكه خطبهي غدير، به تصريح علي بن ابراهيم، يك خطبهي مستقل است كه آن حضرت – در منطقهي جحفه ايراد فرموده و جدا از خطبهي مسجد خيف و منا است و حاشيه خطبه منا نيز نيست.
افزون بر تحريفهايي كه بيان شد و توسط شما صورت گرفته است، لازم است بخشي ديگر از مطالب نادرست و خلاف قرآن و سنت اهلبيت ( را با آدرس دقيق از جزوهي شما بيان شود؛ تا همانند برگهي استفتا از مراجع عظام تقليد، ادعا نكنيد كه قزويني نيز به من افترا بسته است.
حديث غدير صراحت در نصب يا معرفي؟
شما در جزوهي خود نوشتهايد:
«نصب حضرت علي در غدير نيز از ديد اين جانب «معرفي» است … . عبارت «ألست أولي بكم من أنفسكم قالوا: بلى. فقال من کنت مولاه فعلي مولاه» نيز «نصب» را نميرساند … . پس اين عبارت صراحت در «نصب» ندارد؛ حتي ظهور نيز ندارد. بله، احتمالي از احتمالات عبارت است».
تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص 17 – 18 (126).
آقاي عابديني! اين سخن شما مخالف صريح سخنان اهلبيت ( و احتجاج حضرت اميرمومنان علي (علیه السلام) ، حضرت صديقهي طاهره (سلام الله علیها) و ديگر پيشوايان معصوم ( به حديث غدير، بر امامت حضرت علي (علیه السلام) است.
فهرستي از احتجاجات ائمه ( به حديث غدير بر امامت حضرت علي (علیه السلام)
1 – حديث صحيح از رسول اكرم – بعد از مناشدهي حضرت اميرمومنان علي (علیه السلام) به نقل شيخ صدوق و سليم بن قيس
«… فَقَامَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ وَالْبَرَاءُ بْنُ عَازِبٍ وَسَلْمَانُ وَأَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَعَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ فَقَالُوا: نَشْهَدُ لَقَدْ حَفِظْنَا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ | وَهُوَ قَائِمٌ عَلَى الْمِنْبَرِ وَأَنْتَ إِلَى جَنْبِهِ وَهُوَ يَقُولُ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ لَكُمْ إِمَامَكُمْ وَالْقَائِمَ فِيكُمْ بَعْدِي وَوَصِيِّي وَخَلِيفَتِي وَالَّذِي فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ فِي كِتَابِهِ طَاعَتَهُ فَقَرَنَهُ بِطَاعَتِهِ وَطَاعَتِي فَأَمَرَكُمْ بِوَلَايَتِي وَوَلَايَتِهِ … .»
شيخ صدوق،كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص 274 و سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس هلالي، ج2، ص 636.
2 – حديث علي بن ابراهيم قمي با سند صحيح از امام محمد باقر (علیه السلام) از پيامبر گرامي – و از حضرت اميرمومنان علي (علیه السلام)
«فِي قَوْلِهِ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَحُشِرَ النَّاسُ لِلْحِسَابِ … فَيَقُولُ اللَّهُ لِمُحَمَّدٍ فَهَلِ اسْتَخْلَفْتَ فِي أُمَّتِكَ مِنْ بَعْدِكَ … فَيَقُولُ مُحَمَّدٌ: نَعَمْ يَا رَبِّ قَدْ خَلَّفْتُ فِيهِمْ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ أَخِي وَوَزِيرِي وَخَيْرَ أُمَّتِي- وَنَصَبْتُهُ لَهُمْ عَلَماً فِي حَيَاتِي وَدَعَوْتُهُمْ إِلَى طَاعَتِهِ- وَجَعَلْتُهُ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي- وَإِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ…
فَيُدْعَى بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) فَيُقَالُ لَهُ هَلْ أَوْصَى إِلَيْكَ مُحَمَّدٌ وَاسْتَخْلَفَكَ فِي أُمَّتِهِ وَنَصَبَكَ عَلَماً لِأُمَّتِهِ فِي حَيَاتِهِ- وَهَلْ قُمْتَ فِيهِمْ مِنْ بَعْدِهِ مَقَامَهُ؟ فَيَقُولُ لَهُ عَلِيٌّ: نَعَمْ يَا رَبِّ- قَدْ أَوْصَى إِلَيَّ مُحَمَّدٌ وَخَلَّفَنِي فِي أُمَّتِهِ- وَنَصَبَنِي لَهُمْ عَلَماً فِي حَيَاتِهِ… ».
علي بن ابراهيم، تفسير قمي، ج1، ص 191.
3 – حديث شيخ صدوق از پيامبر گرامي اسلام –
«أَمَرَنِي اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ فِيهِ بِنَصْبِ أَخِي عَلِي بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) عَلَماً لِأُمَّتِي يَهْتَدُونَ بِهِ مِنْ بَعْدِي وَهُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أَكْمَلَ اللَّهُ فِيهِ الدِّينَ وَأَتَمَّ عَلَى أُمَّتِي فِيهِ النِّعْمَةَ وَرَضِي لَهُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً».
شيخ صدوق، الامالي، ص 125، ح 8.
4 – روايت كليني با سند صحيح از حضرت اميرمومنان علي (علیه السلام) به هنگام غسل بدن مطهر پيامبر خدا –:
«قال علي (علیه السلام) : … شَهِدُوا نَصْبَ رَسُولِ اللَّهِ | إِيَّاي لِلنَّاسِ بِغَدِيرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ فَأَخْبَرَهُمْ أَنِّي أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وأَمَرَهُمْ أَنْ يُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ».
شيخ کليني، الكافي، ج8، ص343، ح541.
5 – حديث شيخ صدوق با سند صحيح و همچنين سليم بن قيس از امام علي (علیه السلام) ، در مسجد النبي – در عصر عثمان، در جمع دويست نفر از صحابه
«عن سليم بن قيس … رَأيْتُ عليّاَ (علیه السلام) فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللهِ – فِي خِلَافَةِ عُثْمَانَ وَجَمَاعَةٌ يَتَحَدَّثُونَ وَيَتَذَاكَرُونَ … وَفِي الْحَلْقَةِ أَكْثَرُ مِنْ مِائَتَي رَجُلٍ … قال علي (علیه السلام) : … فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ نَبِيَّهُ | أَنْ يُعَلِّمَهُمْ وُلَاةَ أَمْرِهِمْ وَأَنْ يُفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ الْوَلَايَةِ مَا فَسَّرَ لَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ وَزَكَاتِهِمْ وَصَوْمِهِمْ وَحَجِّهِمْ فَنَصَبَنِي لِلنَّاسِ بِغَدِيرِ خُمٍّ … مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِي أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: {الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً}…
فَقَامَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ وَالْبَرَاءُ بْنُ عَازِبٍ وَسَلْمَانُ وَأَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَعَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ فَقَالُوا: نَشْهَدُ لَقَدْ حَفِظْنَا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ | وَهُوَ قَائِمٌ عَلَى الْمِنْبَرِ وَأَنْتَ إِلَى جَنْبِهِ وَهُوَ يَقُولُ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ لَكُمْ إِمَامَكُمْ وَالْقَائِمَ فِيكُمْ بَعْدِي وَوَصِيِّي وَخَلِيفَتِي وَالَّذِي فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ فِي كِتَابِهِ طَاعَتَهُ فَقَرَنَهُ بِطَاعَتِهِ وَطَاعَتِي فَأَمَرَكُمْ بِوَلَايَتِي وَوَلَايَتِهِ».
كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص 274.
كتاب سليم بن قيس هلالي، ج2، ص 636.
6 – حديث علي بن ابراهيم با سند صحيح از امام علي (علیه السلام)
«… قَدْ أَوْصَى إِلَيَّ مُحَمَّدٌ وَخَلَّفَنِي فِي أُمَّتِهِ- وَنَصَبَنِي لَهُمْ عَلَماً فِي حَيَاتِهِ– فَلَمَّا قَبَضْتَ مُحَمَّداً إِلَيْكَ جَحَدَتْنِي أُمَّتُهُ- وَمَكَرُوا بِي…».
علي بن ابراهيم قمي، تفسير قمي، ج1، ص 191.
7 – حديث كليني با سند صحيح از امام باقر –
«…إِنَّ اللَّه عَزَّ وجَلَّ نَصَبَ عَلِيّاً (علیه السلام) عَلَماً بَيْنَه وبَيْنَ خَلْقِه فَمَنْ عَرَفَه كَانَ مُؤْمِناً ومَنْ أَنْكَرَه كَانَ كَافِراً…».
شيخ کليني، الكافي، ج ،2 ص 388، ح 20.
8 – روايت كليني با سند صحيح از امام صادق (علیه السلام)
«… لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وتَعَالَى نَصَبَ الْإِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِه ِ… كُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ إِمَامٌ نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ عَقِبِهِ إِمَاماً عَلَماً بَيِّناً…».
شيخ کليني، الكافي، ج1، ص203، ح 2.
9 – روايت صفار با سند صحيح از امام صادق (علیه السلام)
«… وخَلَّفَ فِي أُمَّتِهِ كِتَابَ اللَّهِ ووَصِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ B وأَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وإِمَامَ الْمُتَّقِينَ … لِأَنَّ اللَّهَ ورَسُولَهُ نَصَبَ الْإِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِهِ وحُجَّةً عَلَى أَهْلِ عَالَمِهِ…».
صفار، بصائر الدجات، ج 1، ص 412.
10 – روايت علي بن ابراهيم قمي از امام صادق (علیه السلام)
«… وَما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ قَالَ يَعْنِي النَّبِيَّ – مَا هُوَ بِمَجْنُونٍ فِي نَصْبِهِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَماً لِلنَّاس…».
علي بن ابراهيم قمي، تفسير قمي، ج2، ص 408.
آقاي عابديني! «تلك عشرة كاملة». آنچه گذشت، ده روايت صحيح، معتبر و مؤيد در استعمال واژهي «نصب» در كلام معصومين ( است. افزون بر اينكه دهها روايت صحيح و معتبر از احتجاج ائمه ( به حديث غدير، در كتب شيعه و اهلسنت موجود است كه انكار اين همه روايات، واقعا جرأتي از نوع جرات بنياميه، ميخواهد. حال پس از نقل اين روايات، دوباره عبارت خودتان را مرور كنيد و بينديشيد که براي فرداي قيامت چه پاسخي خواهيد داشت:
«نصب حضرت علي در غدير نيز از ديد اين جانب «معرفي» است … . عبارت «ألست أولي بكم من أنفسكم قالوا: بلى. فقال: من کنت مولاه فعلي مولاه» نيز «نصب» را نميرساند … . پس اين عبارت صراحت در «نصب» ندارد؛ حتي ظهور هم ندارد. بله، احتمالي از احتمالات عبارت است».
تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص 17 – 18 (126).
جايگاه امامت در حل مشکلات مردم
آقاي عابديني! شما نوشتهايد:
«بر اساس ديدگاه شيعه، نصب حضرت علي (علیه السلام) صورت گرفت، پس چرا مشکل مردم حل نشد».
تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص19 (129).
آقاي عابديني! اين چه نوع عبارتي است كه شما به كار بردهايد؟ اين نوع سخن گفتن، عين همان سخن وهابيت پليد است كه امروزه در رسانهها و فضاي مجازي منتشر ميشود!
مگر بنا بود به مجرد نصب اميرمومنان علي (علیه السلام) – بدون آنكه مردم به ولايت و امامت ايشان گردن نهند و به دستورات آن حضرت عمل كنند – مشكل مردم حل شود؟ مگر به مجرد برانگيختهشدن پيامبر خدا | مشكل مردم حل شد و همه هدايت شدند؟ به قول شما «پيامبران آمدهاند كه عقل مردم را بالا ببرند؛ نه اينكه چون مردم ناآگاهاند، براي آنان خليفه جعل كنند» (جزوه شما، ص 129)
اگر بر اساس استدلال شما پيش برويم، آيا بايد گفت که – نستجير بالله – پيامبر خدا – در رسالت خويش موفق نبودند و يا در وظائف خود كوتاهي كردند که مشکل مردم حل نشد؟
شما خود اعتراف کردهايد که سيرهي پيامبر خدا | آن نبوده که با زور شمشير و با اجبار مردم، مشکل مردم را حل کند؛ بر خلاف حاکمان جور که چنين کردند و مردم را با اجبار شمشير به آنچه که ميخواستند، کشاندند. شما حتي در اين زمينه به يکي از مصاديق اين رفتار خلفا نيز استشهاد کرده ايد:
بنابراين، در صورتي که بناي پيامبر خدا | بر اجبار و شمشير نهادن بر گردن مردم نبوده است، چرا به بيراهه رفته و توقع داريد که به محض انتصاب امام علي (علیه السلام) به خلافت و امامت، مشکلات مردم حل گردد؟
آيا نبايد از شما پرسيد که چرا پس از نهصد و پنجاه سال تلاش بيوقفهي حضرت نوح (علیه السلام) ، نه تنها مشكل مردم حل نشد؛ بلكه عموم مردم جز گروهي انگشتشمار، در درياي خشم خداوندي غرق و همهي هستي آنان نابود شد؟
آقاي عابديني! بيپرده بگويم و از من رنجيده خاطر نشويد: براي شرمندگي شما در محضر حضرت صديقهي طاهره (سلام الله علیها) که اولين شهيد راه ولايت است، همين عبارت وهابي پسند شما، كفايت مينمايد!
اميدوارم كه پيش از فرا رسيدن روز حسرت و لحظهي {رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ}؛ از خواب بيدار شويد، توبه نموده و جبران كنيد!
مايه بسيار تأسف بار و شرم آور اين كه نوشته ايد:
«خطيبي كه در جلسه نصب يزيد خطبه خواند در حالي كه معاويه بالاي منبر و يزيد بر پله بعدي نشسته بود، با انگشت دست به سوي معاويه اشاره كرد و گفت: «اين اميرالمومنين است» «أَميرُ الْمُؤْمِنِينَ هَذا» بعد گفت و اگر نبود، اين اميرالمومنين است و به يزيد اشاره کرد «وان لم يكن فهذا» سپس شمشير خود را بالا برد و گفت و اگر قبول نكرديد، نوبت به اين ميرسد «وَإِلَّا فَهَذَا». پس با سه كلمه مختصر مشكل مردم را – به قول شما – حل كرد».
آقاي عابديني! اي كاش مي نوشتيد با نصب اجباري يزيد، كدام مشكل مردم حل شد؟ مشكل ديني، مشكل معيشتي و يا مشكل آخرتي.
اگر حل مشكل مردم اين است هزاران لعنت بر حل اين مشكل و ميليونها نفرين بر گوينده آن!
آقاي عابديني! اگر بر فسق و نصب شما نباشد جز همين پاگراف كافي است!
مگر اين كه ادعا كنيد عقل شما به هنگام نوشتن اين مطلب سر جايش نبوده و دچار جنون ادواري شده بوديد!
اگر مردم از امام علي (علیه السلام) پيروي ميكردند!
آري! اگر مردم سخنان پيامبر اكرم – دربارهي امامت و خلافت اميرمومنان علي (علیه السلام) و نصب ايشان براي رهبري جامعه را، پذيرفته و عمل ميكردند و از آن حضرت (علیه السلام) پيروي مينمودند، قطعا همهي مشكلات ديني، دنيوي و اخروي آنان حل ميشد. همانگونه كه در روايات متعددي به اين مساله تصريح شده است.
قبول ولايت امام علي (علیه السلام) و اطاعت از ايشان زمينهساز عمل به كتاب و سنت
بر اساس نقل خطيب بغدادي، عمر بن خطاب به ابنعباس گفت:
«إنّ أحراهم إن وليها أن يحملهم على كتاب اللّه وسنّة نبيّهم صاحبك، يعني عليّاً».
سزاوارترين شخص براي وادارکردن مردم بر کتاب خدا و سنت پيامبرشان، دوست و همنشين تو [امام علي (علیه السلام) ] است.
خطيب بغدادي، تاريخ المدينة المنورة، ج 3، ص 883.
همچنان که عايشه نيز، در روايتي گفته است که آن حضرت، آگاهترين مردم به سنت پيامبر خدا – است:
«أنه لأعلم الناس بالسنة».
ابنعبدالبر، الاستيعاب، ج 3، ص 1104.
و در روايت صحيح ديگري نيز چنين آمده است:
«علي أعلم أصحاب محمد بما أنزل على محمد صلى الله عليه وسلم».
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 1، ص 47، ش 40.
قبول ولايت امام علي (علیه السلام) و اطاعت از ايشان، ضامن رفاه دنيوي مردم
بر اساس نقل بلاذري، سلمان فارسي دراينباره چنين گفته است:
«لو بايعوا علياً لأكلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم».
اگر با امام علي (علیه السلام) بيعت كنيد، از نعمتهاي آسمان و زمين، بهرهمند خواهيد شد.
أنساب الأشراف ج 2 ص 274، نشر: دار الفكر للطباعة.
و بنا بر نقل ابنطيفور درگذشته به سال 380 ق، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در خطبهاي خطاب به زنان مهاجرين و انصار، چنين فرمودند:
«والله لو تكافؤا علي زمام نبذه رسول الله | … ولفتحت عليهم بركات من السماء والأرض وسيأخذهم الله بما كانوا يكسبون.»
سوگند به خدا اگر زمام خلافت را كه پيامبر خدا | در اختيار على (علیه السلام) قرار داده بود، از كف او بيرون نميکردند … برکات آسمان و زمين به روي آنان گشوده ميشد. اما خداوند آنان را به گناهي که مرتكب شدند [به خلافت امام علي (علیه السلام) تن ندادند] مؤاخذه و عذاب خواهد نمود.
ابنطيفور، بلاغات النساء، ص 20.
شيخ صدوق، معاني الأخبار، ص 355.
پذيرش ولايت امام علي (علیه السلام) و پيروي از ايشان، ضامن رستگاري اخروي
عبدالرزاق صنعاني، درگذشته به شال 211 ق، از عبد اللَّهِ بن مَسْعُودٍ نقل ميكند که گفت:
«كنت مع النبي | لَيْلَةَ وَفْدِ الْجِنِّ فَتَنَفَّسَ! فقلت: مَا شَأْنُكَ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال: نُعِيَتْ إلىّ نَفْسِي يا بن مَسْعُودٍ! … قلت: فَاسْتَخْلِفْ ! قال: من؟ قلت: عَلَي بن أبي طَالِبٍ! قال: أَمَا وَالَّذِي نَفْسِي بيده لَئِنْ أَطَاعُوهُ لَيَدْخُلَنَّ الْجَنَّةَ أَجْمَعِينَ أَكْتَعِينَ».
عبدالرزاق صنعاني، المصنف، ج 11، ص 317.
شبي كه گروه جن خدمت پيامبر – آمدند، همراه آن حضرت بودم كه آهي كشيد. گفتم: اي پيامبر خدا چرا آه كشيديد؟ فرمود: پايان عمرم فرا رسيده است. گفتم: خليفه و جانشين معين كنيد. فرمود: چه كسي را خليفهي خود قرار دهم؟ گفتم: علي بن ابي طالب را. فرمود: سوگند به خداوندي كه جان من در دست اوست، اگر از او پيروي كنند، به يقين همگي و دستهجمعى وارد بهشت خواهند شد.
شكي نيست كه مجرد باور به اسلام، بدون اطاعت و پيروي از دستورات رسول اكرم –، فايدهاي ندارد. از اين رو، خداوند بلندمرتبه، پيروي از آن حضرت | را همرديف اطاعت خودش قرار داده و فرموده است:
}مَنْ يُطِعْ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللهَ{ النساء: 80.
همچنين عصيان و نافرماني آن حضرت | را، حرام و کسي که چنين کند را، تهديد به آتش جاودان و مجازات خواركننده کرده است:
{وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَاراً خَالِداً فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ}. النساء: 14.
همساني اطاعت و عصيان امام علي (علیه السلام) با اطاعت و عصيان پيامبر اكرم –
همچنين معرفي امام علي (علیه السلام) براي امامت و خلافت، بدون پيروي از دستورات و اجتناب از مخالفت با ايشان بيفايده است. به همين دليل افزون بر آيهي {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأمْرِ مِنْكُمْ}. (النساء: 59) كه در احاديث متعدد فريقين «اولي الأمر» تفسير به ائمه ( شده است؛ رسول اكرم – در موارد متعدد ديگري، اطاعت و مخالفت امام علي (علیه السلام) را، همرديف اطاعت و عصيان خودش قرار داده است. براي نمونه، حاكم نيشابوري درگذشته به سال 405 ق، چنين نقل کرده است:
«عن أبي ذر قال: قال رسول الله– لعلي بن أبي طالب: من أطاعني فقد أطاع الله ومن عصاني فقد عصى الله ومن أطاع عليا فقد أطاعني ومن عصى عليا فقد عصاني.
هذا حديث صحيح الاسناد ولم يخرجاه».
ابوذر غفاري ميگويد: پيامبر خدا | به علي بن ابيطالب (علیه السلام) فرمود: هرکس از من اطاعت کند، به راستي که از خداوند اطاعت کرده است و هر کس از دستور من سرپيچي کند، به راستي که از دستور خداوند سرپيچي کرده است. هر کس از تو اطاعت کند به راستي که از من اطاعت کرده است و هر کس از فرمان تو سرپيچي کند، از فرمان من سرپيچي کرده است.
حاکم نيشابوري پس از نقل اين روايت نوشته است: «اين روايت، سندش صحيح است؛ ولي بخاري و مسلم آن را نقل نکردهاند».
حاکم نيشابوري، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 131.
براي آگاهي بيشتر مراجعه شود به سايت موسسهي تحقيقاتي حضرت وليعصر 4، مقالهي «آيا روايت «من أطاع عليا فقد أطاعني» با سند معتبر در منابع اهلسنت نقل شده است؟»
https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=5052
در روايتي ديگري كه احمد بن حنبل متوفاي 241 ق، نقل ميكند نيز چنين آمده است:
عن أبي ذر قال: قال رسول الله (ص): قال: يا علي انه من فارقني فقد فارق الله ومن فارقك فقد فارقني.
ابوذر از پيامبر خدا | نقل كرده كه آن حضرت | فرمود: اي علي! به درستي كه هر كس از من جدا شود، از خداوند جدا شده است و هر كس از تو جدا شود، از من جدا شده است.
احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ج 2، ص 570، ح 962.
هيثمي درگذشته به سال 807 ق، پس از نقل اين روايت نوشته است:
«رواه البزار ورجاله ثقات».
بزار اين روايت را روايت کرده و راويانش موردوثوق هستند.
علي بن ابوبکر هيثمي، مجمع الزوائد، ج 9، ص 135.
براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به سايت موسسهي تحقيقاتي حضرت وليعصر 4، مقالهي «آيا روايت «من فارق عليا فقد فارقني» با سند معتبر در منابع اهلسنت نقل شده است؟»
https://www.valiasr-aj.com/persian/mobile_shownews.php?idnews=5053
شيخ صدوق نيز با سند خودش از ابنعباس از پيامبر گرامي اسلام – نقل ميكند كه فرمود:
«… أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ عَلِيّاً إِمَامُكُمْ مِنْ بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ وَ هُوَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي… مَنْ عَصَى عَلِيّاً فَقَدْ عَصَانِي وَ مَنْ عَصَانِي فَقَدْ عَصَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ مَنْ أَطَاعَ عَلِيّاً فَقَدْ أَطَاعَنِي وَ مَنْ أَطَاعَنِي فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ رَدَّ عَلَى عَلِيٍّ فِي قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ فَقَدْ رَدَّ عَلَيَّ وَمَنْ رَدَّ عَلَيَّ فَقَدْ رَدَّ عَلَى اللَّهِ فَوْقَ عَرْشِهِ».
شيخ صدوق، معاني الأخبار، ص 372 و تفسير نورالثقلين، ج1، ص 72.
سليم بن قيس نيز از عبد الله بن جعفر نقل کرده كه معاويه بر او خرده گرفت و گفت:
«مَا أَشَدَّ تَعْظِيمَكَ لِلْحَسَن وَالْحُسَيْنِ وَ[اللَّهِ] مَا هُمَا بِخَيْرٍ مِنْكَ وَلَا أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْ أَبِيكَ».
عبد الله خشمگين شده و گفت:
«إِنَّكَ لَقَلِيلُ الْمَعْرِفَةِ بِهِمَا وَبِأَبِيهِمَا وَبِأُمِّهِمَا بَلْ وَاللَّهِ لَهُمَا خَيْرٌ مِنِّي وَلَأَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْ أَبِي وَلَأُمُّهُمَا خَيْرٌ مِنْ أُمِّي يَا مُعَاوِيَةُ إِنَّكَ لَغَافِلٌ عَمَّا سَمِعْتُهُ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ | يَقُول: … قَدْ نَصَبَ لِأُمَّتِهِ أَفْضَلَ النَّاسِ وَأَوْلَاهُمْ وَخَيْرَهُمْ بِغَدِيرِ خُمٍّ وَفِي غَيْرِ مَوْطِنٍ وَاحْتَجَّ عَلَيْهِمْ بِهِ وَأَمَرَهُمْ بِطَاعَتِهِ وَأَخْبَرَهُمْ أَنَّهُ مِنْهُ بِمَنْزِلَة هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَأَنَّهُ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدَهُ وَأَنَّ كُلَّ مَنْ كَانَ هُوَ وَلِيَّهُ فَعَلِيٌّ وَلِيُّهُ وَمَنْ كَانَ هُوَ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ وَأَنَّهُ خَلِيفَتُهُ فِيهِمْ وَوَصِيُّهُ وَأَنَّ مَنْ أَطَاعَهُ أَطاعَ اللَّهَ وَمَنْ عَصَاهُ عَصَى اللَّهَ وَمَنْ وَالاهُ وَالَى اللَّهَ وَمَنْ عَادَاهُ عَادَى اللَّهَ فَأَنْكَرُوهُ وَجَهِلُوهُ وَتَوَلَّوْا غَيْرَه».
سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس هلالي، ج 2، ص 843.
معرفي امامان توسط پيامبر خدا – و امامان پيشين
آقاي عابديني! شما در مطلبي دربارهي معرفي امامان دوازدهگانه توسط پيامبر خدا | نوشتهايد:
«اما اين که پيامبر – نام دوازده امام را برده باشد چيزي است که امور متعددي آن را تکذيب ميکند.
باز از اين حديث روشن ميشود كه پيامبر اسامي تمامي امامها را بيان كرده است، ولي در عالَم خارج ميدانيم كه مردم و حتي خود امامان، امام بعدي را نميشناختند؛ زيرا معمولا از هر امامي پرسيده شده که آيا امام قائم تويي؟ اگر نامهاي امامان معلوم بود، چنين سوالي جا نداشت!».
شما در جاي ديگري نيز چنين نوشتهايد:
«امام صادق 7، امام پس از خود را نميدانسته و امام هادي (علیه السلام) گمان ميکرده که امام پس از او، سيد محمد است. اينها همه نشان ميدهد که بيان اسامي امامان از سوي پيامبر خدا – واقعيت ندارد».
تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص 18 (127).
پرسش اساسي
جناب آقاي عابديني! آيا اين مطالب شما كه ائمه G امامان پس از خود را نميشناختند، تهمت و افتراء و دروغ به امام معصوم (علیه السلام) نيست؟ شما در جلسهي مناظره، براي اثبات اين ادعاي باطل خود، حتي يك روايت ضعيف نيز نتوانستيد ارائه کنيد!
من در همان مناظره به شما گفتم: «حدود سيصد روايت در منابع شيعه و سني آمده است كه رسول اكرم – و ائمه (، نام امامان دوازدهگانه را به صورت اجمالي و تفصيلي بيان كردهاند و چند مورد روايت صحيح نيز نقل كردم و به شما و حاضران نشان دادم.
آقاي عابديني! آيا اين نوع سخن گفتن، از مصاديق بارز گمراه ساختن و ايجاد تزلزل در باورهاي جوانهاي شيعه نيست؟
آيا نبايد از شما پرسيد که چگونه ادعاي تحقيق و اجتهاد داريد، در حالي که به صراحت گفتيد: «من از كتاب نور الثقلين جلوتر نرفتهام؟».
اولين تعريف و شرط اجتهاد، به تعبير فقهاي بزرگ شيعه و اهلسنت «استفراغ الوسع» است. يعني به کار بستن همهي توانايي خويش براي به دست آوردن ادلهي شرعي از مصادر تشريع. به تعبير ابنصلاح: عثمان بن عبدالرحمن درگذشته به سال 643 ق، اجتهاد چنين است:
«وأما الاجتهاد في الاصطلاح، فقال الرازي هو: استفراغ الوسع في النظر فيما لا يلحقه فيه لوم، مع استفراغ الوسع فيه».
اجتهاد در اصطلاح؛ فخر رازي گفته است: به كار بردن همهي تلاش خود براي به دست آوردن حكم شرعي از مصادر تشريع است. به طوري كه بعدا به خاطر كوتاهي، خود را ملامت نكند.
– المحصول، ج 2، ص 3 – 7 و نفائس الأصول شرح المحصول، ص 3.
و به تعبير غزالي، درگذشته به سال 505 ق، در تعريف اجتهاد چنين آمده است:
«أن يبذل الوسع في الطلب بحيث يحس من نفسه بالعجز عن مزيد طلب».
محقق و فقيه بايد به قدري در مصادر تشريع، جستوجو كند كه احساس عجز نمايد به طوري که بيش از آن كه يافته است، امكانپذير نبوده است!
– المستصفى،ج 2، ص 350 و شافعي، الرسالة، ص 511 و آمدي، الإحكام، ج 4، ص 218.
به تعبير حضرت امام – رضوان الله عليه – به قدري بايد در مصادر تشريع (كتاب و سنت) براي به دست آوردن دليل تلاش كند كه بين خود و خدايش خود را معذور بداند:
«فيجوز لمن استفرغ الوسع في تحصيل الأحكام الشرعية من طرقها المألوفة لدى أصحاب الفن، أو بذل جهده في تحصيل ما هو العذر بينه و بين ربه».
تهذيب الأصول، ج 3، ص 137.
و به تعبير آيت الله العظمي خوئي، اجتهاد يعني به دست آوردن حجت و برهان براي حكم شرعي:
«فلا بد من تعريف الاجتهاد بأنه تحصيل الحجة على الحكم الشرعي.»
فقه الشيعة – الاجتهاد و التقليد، ج 1، ص 27.
آيا در جنابعالي شرايط اجتهاد وجود دارد؟
جناب آقاي عابديني! من به عنوان يك برادر دلسوز و ناصح به شما ميگويم: «اين جانب با توجه به مطالعات دقيقي كه در آثار علمي شما داشتم و شيوهي استدلال شما را در مناظره ديدم، بيپرده و با قاطعيت تمام بايد بگويم كه در جنابعالي نه تنها شرايط اجتهاد وجود ندارد، بلكه يك محقق ساده نيز نيستيد! و بر اين سخن خود فرداي قيامت نيز در پيشگاه خداوند بلندمرتبه گواهي خواهم داد. همچنين كساني كه اجازهي اجتهاد به شما دادهاند، اگر آثار علمي شما را به دقت مطالعه ميکردند و از شيوهي استدلال شما آگاهي داشتند، بدون ترديد به شما اجازهي اجتهاد نميدادند. وما عليّ الا البلاغ؛ والأمر اليكم. من آن چه شرط بلاغ است با تو مي گويم * تو خواه از سخنم پند گير، خواه ملال».
شما به يقين براي اين سخنان بي اساس خودتان، فرداي قيامت در محكمهي عدل الهي و در محضر حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها، پاسخي نداريد. اميدوارم مقداري فكر كنيد، تأمل كنيد، تا فرصت باقي است و امكان توبه و استدراك فراهم هست، جبران كنيد! خداي نكرده جزو كساني نباشيد كه به تعبير قرآن چنين هستند:
{وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآَنَ}. النساء: 18.
جايگاه عقل در تعيين امام
شما همچنين در جزوهي خود نوشتهايد:
«ولي اگر امام يا پيامبر تفسير آيه (اكمال) را مسكوت بگذارند تا عقلا با عقل خود آن را تشخيص دهند، شائبهاي در آن وجود نخواهد داشت و علت وجود نداشتن يك روايت صحيح، احتمالاً همين بوده است».
– تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص 7.
آقاي عابديني! آيا شما همهي كتب روائي و تفسيري شيعه و شأن نزول آيه را بررسي كردهايد كه ادعا ميكنيد كه يك روايت صحيح نيز وجود ندارد؟ اگر ديگر موضوعات تحقيق شما در فقه و ديگر موضوعات ديني، اين چنين است، بايد گفت: «وعلي الإسلام، السلام»!
در آينده بسيار نزديك – ان شاء الله – همهي روايات مربوط به شأن نزول آيهي اكمال با بررسي سندي همراه با نظر بزرگان شيعه، چاپ و منتشر خواهد شد؛ تا همفكران شما، به پايهي علمي و ارزش تحقيق شما پي ببرند.
آيا نبايد از شما پرسيد که از كدام عقل عقلا سخن ميگوييد؟ مگر نه اين است كه امروزه در غرب كساني كه خود را عاقل ميدانند، آزادي جنسي و حتي همجنسبازي را به صورت قانوني مدون در آوردهاند؟ مگر نه اين است كه استكبار جهاني و صهيونيزم بين المللي و گروههاي تکفيري همچون داعش، كشتن بيگناهان را امري عقلي و عقلائي ميدانند؟
از اينها بگذريم، اين كاش روايت ابان بن تغلب را که با عقل خود، حكم ديهي انگشتان دست زن را يك امري شگفت خواند و با جملهي تند امام صادق (علیه السلام) : «مَهْلًا يَا أَبَانُ!» مواجه شد، مطالعه كرده بوديد:
«عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ قَطَعَ إِصْبَعاً مِنْ أَصَابِعِ الْمَرْأَةِ كَمْ فِيهَا قَالَ عَشْرٌ مِنَ الْإِبِلِ قُلْتُ قَطَعَ اثْنَيْنِ قَالَ عِشْرُونَ قُلْتُ قَطَعَ ثَلَاثاً قَالَ ثَلَاثُونَ قُلْتُ قَطَعَ أَرْبَعاً قَالَ عِشْرُونَ قُلْتُ سُبْحَانَ اللَّهِ يَقْطَعُ ثَلَاثاً فَيَكُونُ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ وَيَقْطَعُ أَرْبَعاً فَيَكُونُ عَلَيْهِ عِشْرُونَ إِنَ هَذَا كَانَ يَبْلُغُنَا وَنَحْنُ بِالْعِرَاقِ فَنَبْرَأُ مِمَّنْ قَالَهُ وَنَقُولُ الَّذِي جَاءَ بِهِ شَيْطَانٌ.
فَقَالَ: مَهْلًا يَا أَبَانُ! هَكَذَا حَكَمَ رَسُولُ اللَّهِ – إِنَّ الْمَرْأَةَ تُقَابِلُ الرَّجُلَ إِلَى ثُلُثِ الدِّيَةِ فَإِذَا بَلَغَتِ الثُّلُثَ رَجَعَتْ إِلَى النِّصْفِ يَا أَبَانُ إِنَّكَ أَخَذْتَنِي بِالْقِيَاسِ وَالسُّنَّةُ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ».
– شيخ کليني، الكافي، ج7، ص 299 و شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج4، ص 118، ح 5239.
در روايت ديگري نيز آمده است:
«عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: إِنَّ السُّنَّةَ لَا تُقَاسُ! أَ لَا تَرَى أَنَّ امْرَأَةً تَقْضِي صَوْمَهَا وَلَا تَقْضِي صَلَاتَهَا؟ يَا أَبَانُ إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ».
– شيخ کليني، الكافي، ج1، ص 57.
يا کاش حديث شريف امام سجاد (علیه السلام) را ميديديد كه در رابطه با كساني كه با عقل خود در دين الهي سخن ميگويند، چه عبارت تندي به كار برده است:
«قَالَ عَلِي بْنُ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) إِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَ لَا يُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَالْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَالْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ وَلَا يُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيمِ فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ وَمَنِ اقْتَدَى بِنَا هُدِي وَمَنْ كَانَ يَعْمَلُ بِالْقِيَاسِ وَالرَّأْي هَلَكَ وَمَنْ وَجَدَ فِي نَفْسِهِ شَيْئاً مِمَّا نَقُولُهُ أَوْ نَقْضِي بِهِ حَرَجاً كَفَرَ بِالَّذِي أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ وَهُوَ لَا يَعْلَمُ».
– شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص 324.
آقاي عابديني! در كلام بي نظير امام صادق (علیه السلام) به دو شخصيت كمنظير اهلسنت به نامهاي سَلَمَة بن كُهَيل و حَكَم بن عُيَيْنة كه تصور ميكردند با كمك عقل ميتوانند مسير بلند شريعت را طي كنند، خوب بينديشيد:
«قال أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) : لِسَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ وَ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ».
شيخ کليني، الكافي، ج1، ص 399، ح 3.
«اگر تمام شرق و غرب عالم را زير پا بگذاريد، علم صحيح شريعت را جز نزد ما اهلبيت نخواهيد يافت».
سلمة بن كهيل، درگذشته به سال 121 ق، كسي است كه ابنحجر دربارهاش مينويسد:
«وكان ركنا من الأركان».
وي ركني از اركان اهلسنت است.
ابنحجر، تهذيب التهذيب، ج 4، ص 137.
در رابطه با حكم بن عتيبة، درگذشته به سال 115 ق نيز آورده است:
«من فقهاء الكبار وعلماء الناس عيال عليه».
وي از فقهاي بزرگ اهلسنت است و همهي عالمان اهلسنت، عيال كنار سفره علمي او هستند.
– همان، ج 2، ص 372.
آقاي عابديني! تازه اين مواردي که براي نمونه بيان شد، همه در رابطه با احكام شرعي فرعي است كه عقل بشري بدون استفاده از رهنمود اهلبيت ( توانايي تشخيص آن را ندارد؛ اما در رابطه با امر امامت اي كاش براي يك بار هم که شده، سخن جامع امام رضا (علیه السلام) را مطالعه و براي شاگردانتان ترجمه ميكرديد.
«إِنَّ الإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وأَعْظَمُ شَأْناً وأَعْلَى مَكَاناً وأَمْنَعُ جَانِباً وأَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ يُقِيمُوا إِمَاماً بِاخْتِيَارِهِمْ … .»
تا آنجا كه مي فرمايد:
«فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الإِمَامِ أَوْ يُمْكِنُه اخْتِيَارُه هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وتَاهَتِ الْحُلُومُ وحَارَتِ الأَلْبَابُ وخَسَأَتِ الْعُيُونُ وتَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وتَحَيَّرَتِ الْحُكَمَاءُ وتَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ وحَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ وجَهِلَتِ الأَلِبَّاءُ وكَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وعَجَزَتِ الأُدَبَاءُ وعَيِيَتِ الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِه أَوْ فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِه … .»
شيخ کليني، الكافي، ج 1، ص 198 – 203، ح 1، بَابٌ نَادِرٌ جَامِعٌ فِي فَضْلِ الإِمَامِ وصِفَاتِه.
فيض كاشاني پس از نقل اين حديث مينويسد:
«إلى غير ذلك من الاخبار في هذا المعنى وهي كثيرة جدا تكاد تبلغ حد التواتر».
– فيض كاشاني، الأصول الأصيلة، ص 11.
و کاش خطبهي جامع امام صادق (علیه السلام) را در رابطه با جايگاه امام و امامت ديده بوديد که ميفرمايد:
«لأَنَّ اللَّه تَبَارَكَ وتَعَالَى نَصَبَ الإِمَامَ عَلَماً لِخَلْقِه وجَعَلَه حُجَّةً عَلَى أَهْلِ مَوَادِّه وعَالَمِه …
لَمْ يَزَلِ اللَّه تَبَارَكَ وتَعَالَى يَخْتَارُهُمْ لِخَلْقِه مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) مِنْ عَقِبِ كُلِّ إِمَامٍ يَصْطَفِيهِمْ لِذَلِكَ ويَجْتَبِيهِمْ ويَرْضَى بِهِمْ لِخَلْقِه ويَرْتَضِيهِمْ كُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ إِمَامٌ نَصَبَ لِخَلْقِه مِنْ عَقِبِه إِمَاماً عَلَماً بَيِّناً وهَادِياً نَيِّراً وإِمَاماً قَيِّماً وحُجَّةً عَالِماً أَئِمَّةً مِنَ اللَّه يَهْدُونَ بِالْحَقِّ
فَالإِمَامُ هُوَ الْمُنْتَجَبُ الْمُرْتَضَى والْهَادِي الْمُنْتَجَى والْقَائِمُ الْمُرْتَجَى اصْطَفَاه اللَّه بِذَلِكَ واصْطَنَعَه عَلَى عَيْنِه فِي الذَّرِّ حِينَ ذَرَأَه وفِي الْبَرِيَّةِ حِينَ بَرَأَه… ونَصَبَه عَلَماً لِخَلْقِه وجَعَلَه حُجَّةً عَلَى أَهْلِ عَالَمِه وضِيَاءً لأَهْلِ دِينِه والْقَيِّمَ عَلَى عِبَادِه رَضِي اللَّه بِه إِمَاماً لَهُمُ … ».
شيخ کليني، الكافي، ج 1، ص 203 – 204.
علامهي مجلسي پس از نقل اين روايت، مينويسد:
«الحديث الثاني: صحيح».
– مرآة العقول، ج 2، ص 400.
يکي ديگر از سخنان شگفت، باطل و وهابيپسند شما اين است كه نصب امام علي (علیه السلام) از سوي خداوند متعال را، به معناي تعطيلي عقل گرفته و نوشته ايد:
«چون اصول دين از اعتقاديات است و بايد بر آن ها دليل يقيني داشت و چون نصب حضرت علي (علیه السلام) از سوي خدا يا پيامبر – به منزله دعوت به تعطيل عقل و پيروي از نص است با مرام شيعه سازگاري ندارد.
– تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص23 (136).
جناب آقاي عابديني! از كدام مرام شيعه سخن ميگوييد؟ از مرام شيعهاي حرف ميزنيد كه مصداق آن خودتان و كساني كه بدون هيچ انديشه و تعقلي، سخن بياساس و پايه شما را باور ميكنند؟ يا از مرام شيعهاي سخن ميگوئيد كه مصداقش، افرادي منحرف و بيدين همانند شريعت سنگلجي، كسروي، قلمداران، سيد ابو الفضل برقعي، مصطفي طباطبائي و امثال آنان هستند كه فقهاي شيعه به صراحت انحراف و ارتداد آنان را اعلام فرمودهاند؟
اگر شما به دنبال مرام شيعه هستيد، ميبايست به سخنان اهلبيت ( مراجعه كنيد كه در روايات متعدد و متواتر كه موضوع نصب ائمه ( با صراحت بيان شده، ملاحظه كنيد.
اگر به دنبال مرام شيعه هستيد، سخنان فقهاي نامدار شيعه را ملاحظه كنيد كه در طول تاريخ، همهي تلاش خالصانهي خود را در تدوين، بيان و نشر آثار اهلبيت ( به كار گرفته و شبهات معاندين و نواصب را، در رابطه با همان سخن بياساس و شيطاني كه امروزه به زبان شما جاري است، پاسخ دادهاند.
آيا ميدانيد معناي اين اين سخن نادرست و گمراهکنندهي شما، اين است كه پيروي از نصوص اهل بيت ( با عقل و منطق سازگاري ندارد؟
آقاي عابديني! اگر وهابيت پليد، معاندين و مخالفين شيعه از اين سخنان نادرست ضد شيعي شما باخبر شوند، بدون ترديد، آن را خوراك چند ماههي رسانههاي خود قرار خواهند داد!
اساسا چه كسي به شما اجازه داده اين چنين گستاخانه و بي پروا، سخن به دروغ، تهمت و افترا بگوييد و بر عقايد نوراني شيعه بتازيد؟
شما كه از الفباي علم رجال و فقاهت بي بهره هستيد، چگونه با اين ادبيات نادرست و برگرفته از وساوس ابليسي، فرهنگ شيعه را مورد تاخت و تاز قرار ميدهيد؟
آيا مي دانيد كه لازمه اين سخن باطل شما:
«اصول دين از اعتقاديات است و بايد بر آن ها دليل يقيني داشت … و نصب به منزله دعوت به تعطيل عقل است»
مخالف صريح آيات قرآن و انكار بعثت انبياء است كه خداوند پيامبران را براي رسالت نصب كرده است و با كلمه جعل تعبير نموده است.
أَعْلَمُ حَيثُ يجْعَلُ رِسَالَتَهُ (الأنعام: 124)
إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَهً (البقرة : 30)
إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا (البقرة 124)
يا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاك خَلِيفَهً فِي الْأَرْضِ (ص : 26)
باز در جاي ديگري نوشتهايد:
«تازه پيامبران آمدهاند كه عقل مردم را بالا ببرند نه اينكه چون مردم ناآگاهاند براي آنان خليفه جعل كنند … . رسولان الهي آمدهاند تا عقلهاي مدفون شده را برانگيزانند؛ نه اينكه چون مردم ناآگاهاند، برايشان كسي را نصب كنند».
تفسير جديد از سه آيه، ص19.
آقاي عابديني! آيا فكر نكرديد كه نتيجهي سخن شما، توهين به رسول اكرم – و بيثمر جلوه دادن تلاشهاي آن حضرت | است؟
اگر اينچنين است و به گفتهي شما، پيامبر اكرم – براي بالا بردن سطح فكر و عقل مردم مبعوث شده، پس چرا مسلمانان پس از رسول اكرم – كساني را كه صلاحيت براي خلافت داشت، معين نكردند و به سراغ افراد ناصالح رفتند؟ پس- نستجير بالله – رسول اكرم – در بالا بردن عقول مردم كوتاهي كرده و يا موفق نبوده است؟
باز نوشتهايد:
«معمولا افرادي دنبال نصباند كه خواهان كار غيرعاقلانه و غيرعادلانهاند و ميخواهند از آن به عنوان پوششي براي كارهاي خلاف خود استفاده كنند … .»
تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص38 (160).
آقاي عابديني! مي دانيد معناي سخن بيپايه و اساس شما اين است كه رسول اكرم – و ائمه( كه موضوع نصب حضرت علي (علیه السلام) و ديگر امامان عليهم السلام را مطرح ساختهاند، – نستجير بالله – كاري غير عادلانه انجام دادهاند!
آيا ميدانيد كه لازمهي اين سخن شما، همانگونه كه در استفتاي برخي از مراجع عظام تقليد در رابطه با سخنان باطل شما آمده: خروج از دائرهي اسلام است؟
آقاي عابديني! اگر اهل مطالعه بوديد و به مصادر شيعه مراجعه ميكرديد و سخنان نوراني ائمهي معصومين ( و علماي بزرگ شيعه را، در به كار بردن كلمهي «نصب» ميديديد، جرأت نميكرديد اينچنين بيپروا به باورهاي شيعه بتازيد و همچنين ائمهي معصومين ( را مورد اهانت قرار دهيد.
من در پاسخ به شبههي شيطاني شما كه «حديث غدير صراحت در «نصب» ندارد، حتي ظهور نيز ندارد»، بخشي از روايات صحيح و معتبر از رسول اكرم – وائمه ( در استعمال كلمهي «نصب» را بيان كردم.
متاسفانه در جاي ديگري نيز نوشتهايد:
«چون ما ايرانيها مردمي هستيم با سابقهي چند هزار سالهي شاهنشاهي، که در هر سلسه هر شاهي پسر خود را وليعهد قرار ميداده، کم کم همين پيش فرض باعث شده است که سلسلهي امامان را نيز منصوب بدانيم! ولي در شاهان، شاه قبلي نصب کننده بوده است و در امامان، خدا يا پيامبر – يا امام قبلي (علیه السلام) ».
– تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص18 (128).
آقاي عابديني! اين سخن شما را نه تنها حتي تاكنون وهابيت پليد، در طول تاريخ هشتصد سالهي سياهش، به زبان نرانده، بلكه تا امروز هيچ معاند و دشمني از دشمنان اهلبيت : نيز اينچنين سخن ياوه و بيهوده نگفته است!
اگر ما ايرانيان اينچنين تفكري داريم، پس مردم برخي كشورهاي ديگري كه سابقهي چند هزار ساله شاهنشاهي ندارند، عقيده به نصب امام (علیه السلام) را از كجا آوردهاند؟
به يقين هر عاقلي اين عبارت شما را بخواند، در عقل، شعور و فهم شما شك خواهد كرد؛ زيرا تاكنون هيچ ديوانهاي اينچنين ياوه نبافته است!
البته بيم آن دارم كه جزء كساني باشيد كه قرآن مي فرمايد: {خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ}. كه در اين صورت نه تنها درمان فايدهاي نخواهد داشت؛ بلكه مصداق فرمايش خداي متعال خواهيد شد که فرمود: {وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا}.
زير سؤال بردن ناجوانمردانهي خلافت و امامت!
آقاي عابديني باز نوشتهايد:
«آيا خداوند همانگونه كه حضرت داوود را خليفه قرار داد و در قرآن از آن خبر داد، جايي پيامبر اكرم را خليفه قرار داده است؟ اگر هست آدرس دهيد. آيا همانگونه كه ابراهيم را امام قرار داد، حضرت علي را امام قرار داده است؟ اگر هست آدرس دهيد».
تفسير جديد از سه آيه، ص22.
آقاي عابديني! آيا اينگونه سخن گفتن، همان شيوهي شبههپراكني وهابيت نيست؟!
اينکه شما چشمان خود را روي حقايق بستهاي، تقصير قرآن چيست؟ همان خداوندي که در آيهي 124 سورهي بقره، امامت حضرت ابراهيم (علیه السلام) را مطرح كرده و فرموده: {قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا}، در آيهي شريفهي 68 سورهي آلعمران نيز، امامت رسول اكرم – را مطرح كرده: {إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾.
و بر اساس روايت مرحوم كليني از امام باقر (علیه السلام) ، مراد از {وَالَّذِينَ آمَنُوا} همان ائمهي معصومين ( هستند:
«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) فِي قَوْلِه تَعَالَى : {إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوه وهذَا النَّبِيُّ والَّذِينَ آمَنُوا} قَالَ هُمُ الأَئِمَّةُ ( ومَنِ اتَّبَعَهُمْ».
شيخ کليني، الكافي، ج 1، ص 416.
طبري درگذشته به سال 310 ق، از مفسران اهلسنت در ذيل آيهي 33 از سورهي آلعمران: ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ﴾ مينويسد:
«فكان محمد من آل إبراهيم».
– طبري، جامع البيان، ج 3، ص 317 و سيوطي، الدر المنثور، ج 2، ص 17.
قرطبي از مفسران بلندآوازهي اهلسنت نيز نوشته است:
«وأن محمدا صلى الله عليه وسلم من آل إبراهيم».
– قرطبي، تفسير قرطبي، ج 4، ص 62.
البته سخن در اين زمينه فراوان است و در فرصت مناسب خودش، مطرح خواهد شد.
آيا نصب امام براي جبران نقص است!
شما در جاي ديگري نيز نوشتهايد:
«وقتي بحث از نظر علمي حلّ شد و معلوم گشت كه نصب، تنها براي جبران منقصت است و حضرت علي (علیه السلام) کارش نقصي نداشته که بخواهد با نصب آن را جبران کند اين گونه احاديث بر فهم راوي از کلام امام معصوم حمل مي شود نه اينکه لفظ نصب از امام صادر شده باشد».
– تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص70.
آقاي عابديني! اين نوع سخن نيز، دليل بر جهل و ناآگاهي شما به دهها حديث صحيح و معتبر اهلبيت ( است كه كلمهي نصب را به كار بردهاند و حتي در مكاتبات اهلبيت ( كه ديگر احتمال شيطاني شما نيز در آن راه ندارد، كلمهي نصب به قلم معصومين : نگاشته شده است.
آقاي عابديني! ننويسيد: «وقتي بحث از نظر علمي حلّ شد و معلوم گشت كه نصب، تنها براي جبران منقصت است»! بلکه بنويسيد از طريق {وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ} حل شد، كه نصب براي جبران منقصت است!
شما از كدام عقل سخن ميگوييد؟ از عقلي كه در همان جزوهي سراسر گمراهي و بيسوادي آمده و از يك سو مينويسيد: «رسالت نصبي است و قرآن فرموده {اللَّه أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه} و ازسوي ديگر مينويسيد: «نصب، تنها براي جبران منقصت است»!
اگر به دنبال مجادله هستيد، جدال ابليس را با خداوند متعال به دقت مطالعه كنيد؛ تا اينچنين سخنان متناقض و حرفهاي بيپايه و اساس نزنيد.
در جاي ديگري نوشتهايد:
«بله براي خلفاي بنياميه و بنيعباس كه از نظر علمي ناقص بودند و از نظر عملي به ظلم و جور مشغول بودند، نياز داشتند خود را منصوب خدا يا منصوب رسول خدا بدانند؛ تا نقص خود را با كمال آنان بپوشانند و به مردم عوام بگويند: چون خدا يا رسول خدا ما را منصوب كرده است، شما بايد از ما كاملاً اطاعت كنيد و گناهان ما را نيز گناه نبينيد و به ما به ديد احترام و تكريم بنگريد و بديهاي ما را خوبي بدانيد. همان چيزي كه اشاعره در طول تاريخ به دنبال آن بودهاند».
– تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص66 (202).
در جاي ديگري نيز، همين سخن را بدين صورت تکرار کردهايد:
«مثلا معاويه و يزيد نياز به نصب دارند؛ تا غلط كاريهاي خودشان را بپوشانند، يا به گردن ديگران بيندازند».
– تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص38 (160).
باز در جزوهاي که نوشتهايد، در کمال شگفتي، بنياميه و بنيعباس را عامل گسترش تفکر نصب امامان دانستهايد:
«شايد پيامبر براي اينكه جلوي چنين سوء استفادهاي گرفته شود، از نصب حضرت علي خودداري كرده و تنها به معرفي كامل او اكتفا كرده است؛ ولي خلفاي پس از او، به ويژه بنيعباس، براي سوء استفادهي خود، اول نصب را براي حضرت علي اثبات كردهاند و جملات خبري را انشايي دانستهاند؛ تا بتوانند براي خودشان نيز مقام نصب را عموميت دهند؛ تا جلوي عقل مردم را بگيرند و مردم با اين عبارت كه او خليفه و منصوب است و حتماً خدا و رسول، مصلحتي ميدانند كه ما نميدانيم، كارهاي بد آنان را توجيه كنند».
– تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص21 (133).
«احتمالاً خلفاي اموي يا عباسي مسالهي نصب را تقويت كردهاند كه بتوانند خود را نصب شده از سوي رسول خدا بدانند و با اين حيله، كارهاي خود را مشروع بدانند و خود را زير نام پيامبر، پنهان كنند و عنوان خليفهي الهي را يدك بكشند و با آن جنايت كنند».
– تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص23 (136).
آقاي عابديني! اين مطالب سراپاي دروغ و بي اساس شما، در تاريخ سابقه نداشته و آن قدر دور از واقعيت است كه وهابيت پليد نيز تاكنون چنين سخناني را به زبان نياورده است. مطرح كردن چنين شبهاتي، هم نيت پست دروني شما و هم ضعف علمي و قدرت تحليل شما را به روشني نشان ميدهد!
اگر كسي الفباي تاريخ اسلام را بداند و ميزان و کيفيت مخالفت بنياميه و در رأس آنها معاويه و يزيد را با اهلبيت ( مطالعه كند، ميفهمد كه شما كوچكترين بهرهاي از تاريخ اسلام نداريد!
اولا: بنياميه خود را خليفهي پيامبر معرفي نميكردند؛ بلكه بر عكس، طبق روايات متعددي كه اهلسنت نقل كردهاند، عقيده دارند خلافتِ نبوت، سي سال بوده و پس از آن را، دوران سلطنت مينامند. براي نمونه، ابنتيمية، مقتداي شما، در انكار فضائل و جايگاه اهلبيت ( مينويسد:
«وَفِي السُّنَنِ مِنْ حَدِيثِ سَفِينَةَ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ : «خِلَافَةُ النُّبُوَّةِ ثَلَاثُونَ سَنَةً ثُمَّ يَصِيرُ مُلْكاً عَضُوضاً».
مجموعة الفتاوى، ج 20، ص 309.
ثانيا: در هيچ مصدري از مصادر شيعه و سني نيامده است كه بنياميه يا بنيعباس، نصب را براي حضرت علي (علیه السلام) اثبات كرده باشند. اين سخن شما، تهمت و دروغ بزرگي است بر بنياميه و بنيعباس؛
ثالثا: بنياميه و در رأس آنها معاويه، خودش را بالاتر از خود پيامبر اكرم 6 ميدانسته و از خود به خليفة الله تعبير ميكرده است:
«قال البلاذري: وحدثني محمد بن سعد عن الواقدي عن يزيد بن عياض قال ، قال معاوية : الأرض للَّه وأنا خليفة الله فما أخذت فلي ، وما تركته للناس فبالفضل منّي… ».
بلاذري، أنساب الأشراف، ج 5، ص 20، ح 63.
احمد زکي صفوت، جمهرة خطب العرب في عصور العربية الزاهرة، ج 1، ص 445.
شيخ صدوق نيز از معاويه نقل کرده است که در خطبهاي در مسجد دمشق، چنين گفت:
«إن الله (تعالى) أكرم خلفاءه فأوجب لهم الجنة فأنقذهم من النار ، ثم جعلني منهم …».
شيخ صدوق، الأمالي، ص 5، ح 4.
اين دشمني و عداوت تا جايي بود كه در دوران بنياميه، حضرت اميرمومنان علي B را بر بالاي منابر سب و لعن كرده و به ديگران نيز دستور سب و لعن ميدادند. مسلم در صحيحش، چنين نقل کرده است:
«أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ سَعْدًا فَقَالَ: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ؟».
تصريح ابنتيميه بر دستور معاويه به دشنام
دشنام و ناسزاگويي بنياميه به حضرت علي (علیه السلام) تا جايي روشن و آشکار است که ابنتيميه نيز به دستور معاويه در اين زمينه، اعتراف کرده است:
«وأما حديث سعد لما أمره معاوية بالسب فأبى فقال ما منعك أن تسب علي بن أبي طالب ؟ … فهذا حديث صحيح رواه مسلم في صحيحه … ».
منهاج السنة، ج 5، ص 42.
طبري نيز آورده است:
«فكان إذا قنت سب عليا وابن عباس والأشتر وحسنا وحسينا».
شيخ محمد ابوزهرة، استاد دانشگاه حقوق دانشگاه الأزهر نيز مينويسد:
«فقد سنّ معاوية سنة سيئة في الإسلام وهي لعن إمام الهدي علي بن أبي طالب.»
الإمام زيد، ص102.
ابن عبدالبر آندلسي، از علماي اهلسنت نيز آورده است:
«فإنّ بنى مروان شتموه ستّين سنة، فلم يزده اللّه بذلك إلاّ رفعة».
الاستيعاب، ج 3، ص 1118.
با توجه به اين مطالب، آيا در ذهن هيچ عاقلي خطور ميكند كه: «خلفاي اموي يا عباسي مسالهي نصب امام علي (علیه السلام) از جانب خداوند متعال را تقويت كرده باشند؛ تا بتوانند خود را نصب شده از سوي رسول خدا بدانند؟» يا «اول نصب را براي حضرت علي اثبات كردهاند …؛ تا بتوانند براي خودشان نيز مقام نصب را عموميت دهند».
با هزاران تأسف و شگفتي نوشتهايد:
«زيرا اگر آنان مشخص ميكردند، براي مخالفان شبههي دور پيش ميآمد و كلام خدا زير سؤال ميرفت. يعني اگر پيامبر يا امام معصوم بفرمايد: «روز اكمال دين، روز نصب امام يا روز عيد غدير بوده است»، گفته ميشود: خودش كه خودش را امام يا منصوبكنندهي امام ميداند، ميگويد اين آيه را خدا در اين رابطه نازل كرده است و اين شائبهي نفع شخصي و امثال آن را دارد».
– تفسير جديد از سه آيه مربوط به ولايت حضرت علي، ص 7.
آقاي عابديني! به صراحت بگويم از اين سخن شما، بوي ارتداد به مشام ميرسد؛ زيرا مخالف آيات متعدد قرآني و احاديث متواتر معصومين ( و انكار عصمت حتي در ابلاغ وحي و تبيين معارف است.
اگر بنا بود پيامبر اكرم 6 به خاطر تصورات مردم، مبني بر شائبهي شخصي، در بيان حقايق كوتاهي كند، ميبايست كه در ابتداي امر رسالت كه با انواع تهمتها و افتراها مواجه بود، دست از رسالت بر ميداشت. در ادامه نمونههايي از اين تهمتها، ارائه ميگردد:
اتهام سحر و دروغگويي
{وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ} (ص: 4)
اتهام دروغ و جعل
{ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلّةِ اْلآخِرَةِ إِنْ هذا إِلاّ اخْتِلاقٌ} (ص:7)
اتهام خوابآشفته، شعر و خيال پردازي
{بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ} (انبياء: 5)
اتهام جنون و ديوانگي:
{وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ} (الحجر: 6)
بيان حقوق اهلبيت G بدون توجه به نظر مردم
قرآن در آيات فراواني، حقوق مادي رسول اكرم 6 و اهل بيت G را مطرح كرده و بيم اتهام منافع شخصي و خوف تهمت شائبهي نفع شخصي! مانع ابلاغ آن آيات توسط پيامبر خدا – و تفسير آن توسط اهلبيت : نشده است. برخي از اين آيات شريفه، بدين شرح است:
آيهي تطهير
{إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا} (احزاب: 33)
انفال و خمس
{يسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ} (انفال: 1)
{وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ} (انفال: 41)
{مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ} (الحشر: 7)
مهمتر از همه، اگر بنا بود رسول اكرم 6، به دليل وجود شائبهي نفع شخصي، سکوت نمايد، ميبايست برخي از امتيازات خودشان سکوت کرده و از ابلاغ يا اجراي آن دست ميکشيد. امتيازاتي که در امور خانوادگي، همانند ازدواج با بيش از چهار زن دائم، به ايشان داده شده است؛ چرا که در اين موارد، بيش از هر چيزي، شائبه نفع شخصي وجود دارد! مرحوم صاحب جواهر، در اين زمينه مينويسد:
«في خصائص النبي صلى الله عليه وآله: ( فمنها ) ( تجاوز الأربع بالعقد ) الدائم ، بلا خلاف فيه بين العامة والخاصة ، بل هو من الضروريات ثم ذكر روايات فمنها: ما روى الحلبي في الصحيح عن أبي عبد الله عليه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ {يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ} (الأحزاب: 50) قُلْتُ كَمْ أُحِلَ لَهُ مِنَ النِّسَاءِ قَالَ مَا شَاءَ مِنْ شَيْء… ». الكافي، بَابُ مَا أُحِلَّ لِلنَّبِيِّ | مِنَ النِّسَاءِ. … عَنْ أَبِيجَعْفَرٍ (علیه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِيِّهِ صلي الله عليه وآله: {يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ} كَمْ أَحَلَّ لَهُ مِنَ النِّسَاءِ قَالَ مَا شَاءَ مِنْ شَيْءٍ قُلْتُ: قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ {وَامْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِ} فَقَالَ لَا تَحِلُّ الْهِبَةُ إِلَّا لِرَسُولِ اللَّهِ –».
جواهر الكلام، ج 29، ص 119.
آقاي عابديني اين سخن شما ما را به ياد تفكر باطل عايشه انداخت كه در صحيح بخاري و مسلم، چنين نقل شده است:
«عن عَائِشَةَ، قالت: كنت أَغَارُ على اللَّاتِي وَهَبْنَ أَنْفُسَهُنَّ لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَأَقُولُ: أَتَهَبُ الْمَرْأَةُ نَفْسَهَا؟ فلما أَنْزَلَ الله تَعَالَى «ترجي من تَشَاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوِي إِلَيْكَ من تَشَاءُ وَمَنْ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فلا جُنَاحَ عَلَيْكَ» قلت: ما أُرَى رَبَّكَ إلا يُسَارِعُ في هَوَاكَ.»
صحيح بخاري، ج 4، ص 1797، ح4510، كتاب التفسير، بَاب قَوْلِهِ: (ترجي من تَشَاءُ مِنْهُنَّ…).
صحيح مسلم، ج 2، ص 1085، ح1464، كِتَاب الرِّضَاعِ، بَاب جَوَازِ هِبَتِهَا نَوْبَتَهَا لِضُرَّتِهَا.
آقاي عابديني! اين سخن شما تكرار همان سخن منافقان عصر نبوت است كه شيخ صدوق آن را نقل کرده است:
«عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِي اللَّهُ عَنْه…ِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ – لِعَلِي (علیه السلام) يَا عَلِي وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ لَقَدْ وَجَبَتْ لَكَ الْوَصِيَّةِ وَالْإِمَامَةِ وَالْخِلَافَةَ مِنْ بَعْدِي فَقَالَ الْمُنَافِقُونَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبي وَأَصْحَابُهُ لَقَدْ ضَلَّ مُحَمَّدِ فِي مَحَبَّتِهِ لِابْنِ عَمِّهِ وَغَوَى وَمَا يَنْطِقُ فِي شَأْنِهِ إِلَّا بِالْهَوَى فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: {والنَّجْمِ إِذا هَوى} يَقُولُ عَزَّ وَجَلَّ وَخَالِقِ النَّجْمِ إِذَا هَوًى: {ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ} فِي مَحَبَّةِ عَلِي بْنِ أَبِي طَالِبٍ {وما غَوى * وما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى} يَعْنِي فِي شَأْنِهِ {إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يُوحى}.»
شيخ صدوق، امالي صدوق، مجلس 83، ص 506.
«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) : … وَفِي قَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ{والنَّجْمِ إِذا هَوى} قَالَ أُقْسِمُ بِقَبْضِ مُحَمَّدٍ إِذَا قُبِضَ {ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ} بِتَفْضِيلِهِ أَهْلَ بَيْتِهِ {وما غَوى * وما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى} يَقُولُ مَا يَتَكَلَّمُ بِفَضْلِ أَهْلِ بَيْتِهِ بِهَوَاهُ وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَ: {إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يُوحى}».
شيخ کليني، الکافي، ج 8، ص 380.
حال عجيب نيست که اين سخن منافقان و دشمنان پيامبر خدا –، پس از قرنها تکرار شده و آن حضرت | متهم ميگردد که به دليل بيم از تهمت ديگران، نسبت به شأن نزول آيهاي از آيات قرآني، سکوت کرده است!؟ واقعيت اين است که همهي اين پندارها، تنها از عدم آگاهي نسبت به مباني ديني و اعتقادي و تقليد و تبعيت از معاندين اهلبيت عصمت و طهارتE سرچشمه ميگيرد.
آقاي عابديني! اگر اين سخن خود شما باشد (که ظاهرا همينطور است) و به نام مخالفان نقل ميكنيد، قطعا مخالف آيهي شريفهي {وما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يُوحى} است.
اي كاش حداقل به اندازهي بزرگان اهلسنت همانند شوكاني، ابنحجر، عيني و ديگران، به پيامبر گرامي اسلام – غيرت ديني داشتيد! براي نمونه، شوكاني از علماي بزرگ اهلسنت مينويسد: هرگز پيامبر اكرم –، در قرآن و سنت، از روي هواي نفس سخن به زبان نميراند:
«وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى أي: ما يصدر نطقه عن الهوى لا بالقرآن ولا بغيره».
شوكاني، فتح القدير، ج 5، ص 105.
ابن حجر عسقلاني نيز نوشته است:
«وأخرج البيهقي بسند صحيح عن حسان بن عطية أحد التابعين من ثقات الشاميين: كان جبريل ينزل على النبي صلى اللّه عليه وسلم بالسنة كما يَنْزِل عليه بالقرآن ويجمع ذلك كله وما ينطق عن الهوى الآية».
فتح الباري، ج 13، ص 291 (247).
قرطبي نيز آورده است:
«قَوْلُهُ تَعَالَى: (وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يُوحى)… وَفِيهَا أَيْضًا دَلَالَةٌ عَلَى أَنَّ السُّنَّةَ كَالْوَحْي الْمُنَزَّلِ فِي الْعَمَلِ».
الجامع لأحكام القرآن، ج 17، ص 84.
ابنحجر عسقلاني و بدرالدين عيني در شرح خود بر صحيح بخاري و همچنين ملاعلي قاري در رد سخن خليفهي دوم در نسبت هذيان به رسول اكرم – نوشتهاند:
«لأنه معصوم في صحته ومرضه لقوله تعالى وما ينطق عن الهوى ولقوله صلى الله عليه وسلم إني لا أقول في الغضب والرضا إلا حقاً».
پيامبر گرامي – بر اساس آيه شريفه {وما ينطق عن الهوى}، در حال صحت و بيماري و در حال غضب و خوشنودي، معصوم است و سخن به هواي نفس نميگويد.
ابنحجر عسقلاني، فتح الباري، ج 8، ص 133 و بدرالدين عيني، عمدة القاري، ج 18، ص 62 و ملا علي قاري، مرقاة المفاتيح، ج 11، ص 116.
همچنين در احاديث معتبر آمده است كه حتي شوخي و مزاح حضرت رسول | با محوريت حق و اسوه بودن صادر ميشود:
«قال بَعْضُ أَصْحَابِهِ فَإِنَّكَ تُدَاعِبُنَا يا رَسُولَ اللَّهِ! فقال: إني لاَ أَقُولُ إِلاَّ حَقًّا.»
إسناده قوي.
مسند احمد بن حنبل، ج 11، ص 185.
انکار شهادت حضرت صديقه طاهره (سلام الله علیها)
آقاي عابديني! شما در پاسخ به اين پرسش که چرا شما از کلمهي شهادت، براي حضرت زهرا (سلام الله علیها) استفاده نکردهايد و آيا منکر شهادت آن حضرت هستيد؟ چنين گفتهايد:
«من براي وارد نشدن در اختلافهاي بيحاصل، از الفاظ عام استفاده کردم؛ تا تمامي توجه به تاريخ جلب شود و منشأ اختلاف در چند روز مراسم گرفتن روشن شود».
بايد از شما پرسيد که مرادتان از اختلاف بيحاصل چيست؟
آيا مراد شما از اختلاف بيحاصل، همان اختلاف ميان شيعيان است؟ که در اين صورت، قطعا ميدانيد که در زمان امام راحل رضوان الله تعالي عليه، در بيت ايشان و در محضر خود ايشان، در ايام فاطميه، روضهي شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) با واژه شهيده خوانده ميشده است. همچنين تاكنون در بيت مقام معظم رهبري و بيوت مراجع عظام، با حضور آن بزرگواران، واژهي شهادت به كار ميرود. در همهي جوامع شيعي، در سراسر ايران و در صدا و سيماي جمهوري اسلامي كه در سراسر جهان پخش ميشود، با واژهي شهادت، روضه شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) خوانده ميشود.
ودر تمام تقويمهاي شيعي، روز شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نوشته شده است.
شايد هم مراد شما از اختلاف بيحاصل، همان اختلاف ميان شيعيان خالص عاشق اهلبيت ( و ميان عدهاي معدود است که به تعبير رسول اكرم – «حثالة من الناس» و مغضوب و مردود اهلبيت ( هستند كه چشم ديدن مراسم شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) را ندارند؟
يا مراد شما از اختلاف بيحاصل، اختلاف ميان وهابيت و شيعه است كه از واژهي شهادت هراس دارند؛ چرا که ميدانند قضيهي شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)، پايههاي اعتقادي آنها را متزلزل ميسازد؟
كه در اين دو فرض اخير بايد گفت: هزاران نفرين و لعنت به فكر فاسدي كه به خاطر رضايت افرادي پليد و پست، بخواهد از به کار بردن واژهي شهادت كه نشانگر اوج مظلوميت اهلبيت ( است، دست بردارد!
براي شرمندگي شما نزد صديقهي طاهره (سلام الله علیها)، همين بس كه در رابطه با كلمهي شهيد، در زيارتنامهها نوشتهايد: اين از ابداعات مرحوم صدوق است!
آيا مرحوم صدوق بدون هيچ دليل و مدركي، كلمهي شهيد به كار برده است؟
آيا شيخ صدوق به اندازهي کسي همچون تو، به فكر اختلاف بيحاصل نبوده است؟
آيا اين روايت صحيح مرحوم كليني از امام كاظم (علیه السلام) را نديدهايد كه ميفرمايد:
«إن فاطمة صديقة شهيدة».
الكافي، ج 1، ص 458.
و آيات عظام خوئي وشيخ جواد تبريزي، بر صحت روايت گواهي دادهاند:
«بسند معتبر عن الكاظم (علیه السلام) قال : إن فاطمة (علیه السلام) صديقة شهيدة وهو ظاهر في مظلوميتها وشهادتها ، ويؤيده أيضا ما في البحار ( ج 43 باب 7 رقم 11 ) عن دلائل الإمامة للطبري بسند معتبر عن الصادق (علیه السلام) : . . . وكان سبب وفاتها أن قنفذا مولى الرجل لكزها بنعل السيف بأمره فأسقطت محسنا».
صراط النجاة، ج 3، ص 441.
علامهي مجلسي نيز نوشته است:
«إن هذا الخبر «إن فاطمة عليها السلام صديقة شهيدة» يدل علي أن فاطمة صلوات الله عليها كانت شهيدة وهو من المتواترات».
مرآة العقول، ج 5، ص 318.
كراجکي، درگذشته به سال 449 ق، نيز در روايت صحيحي از يونس بن يعقوب، چنين نقل کرده است:
«قَالَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ‘يَقُولُ … يَا يُونُسُ قَالَ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ | مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ يَظْلِمُ بَعْدِي فَاطِمَةَ ابْنَتِي وَيَغْصِبُهَا حَقَّهَا وَيَقْتُلُهَا… ».
کنز الفوائد، ص64.
و در روايت سلمان آمده است:
«وَقَدْ كَانَ قُنْفُذٌ ضَرَبَ فَاطِمَةَ عليها السلام بِالسَّوْطِ فَأَلْجَأَهَا إِلَي عِضَادَةِ بَابِ بَيْتِهَا وَدَفَعَهَا فَكَسَرَ ضِلْعَهَا مِنْ جَنْبِهَا فَأَلْقَتْ جَنِيناً مِنْ بَطْنِهَا فَلَمْ تَزَلْ صَاحِبَةَ فِرَاشٍ حَتَّي مَاتَتْ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهَا مِنْ ذَلِكَ شَهِيدَةً».
كتاب سليم بن قيس هلالي، ص 153.
ابنقولويه نيز از امام صادق (علیه السلام) چنين نقل کرده است:
«وَقَاتِلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) وَقَاتِلِ فَاطِمَةَ وَ(قَاتِلِ) مُحَسِّنٍ وَقَاتِلِ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ(».
كامل الزيارات، ص 541.
شيخ صدوق نيز از سلمان فارسي چنين نقل کرده است:
«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ | قال لفاطمة &: … فَتَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَتَقْدَمُ عَلَيَّ مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَةً. فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَعَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَخَلِّدْ فِي نَارِكَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّي أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ ذَلِكَ آمِين».
امالي صدوق، ص 174.
عمادالدين طبري، بشارة المصطفي –، ص 306.
همچنين جويني، درگذشته به سال 730 ق، استاد ذهبي كه از او با تعبير: «الامام المحدث الاوحد الاكمل فخر الاسلام» (تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1505 – 1506، رقم 24) نام برده است، در روايتي از پيامبر اكرم 6 نقل کرده است كه فرمود:
«تَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَتَقْدَمُ عَلَيَّ مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة».
فرائد السمطين، ج2، ص 34 و 35.
شيخ مفيد نيز از امام صادق (علیه السلام) چنين نقل کرده است:
«فرفسها برجله وكانت حاملة بابن اسمه المحسن فأسقطت المحسن من بطنها ثم لطمها فكأني أنظر إلي قرط في أذنها حين نقفت ثم أخذ الكتاب فخرقه فمضت ومكثت خمسة وسبعين يوما مريضة مما ضربها عمر ثم قبضت».
الاختصاص، ص 185.
و طبرسي نيز با سندش/ از امام حسن مجتبي (علیه السلام) چنين نقل کرده است:
«يَا مُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ فَإِنَّكَ لِلَّهِ عَدُوٌّ … وَأَنْتَ الَّذِي ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ | حَتَّي أَدْمَيْتَهَا … ».
الاحتجاج، ج 1، ص 414.
همچنين علي بن ابراهيم از امام صادق (علیه السلام) چنين نقل کرده است:
«قَالَ: لَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ | إِلَي السَّمَاءِ قِيلَ لَه إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَي يَخْتَبِرُكَ فِي ثَلَاث … أَمَّا ابْنَتُكَ فَتُظْلَمُ وَتُحْرَمُ وَيُؤْخَذُ حَقُّهَا غَصْباً الَّذِي تَجْعَلُهُ لَهَا وَتُضْرَبُ وَهِيَ حَامِلٌ … ».
كامل الزيارات، 547.
مرحوم سيد بن طاووس نيز به سندش از حضرت زهرا (سلام الله علیها) نقل کرده که فرمود:
«فَجَمَعُوا الْحَطَبَ الْجَزْلَ عَلَي بَابِنَا وَأَتَوْا بِالنَّارِ لِيُحْرِقُوهُ فَأَخَذَ عُمَرُ السَّوْطَ مِنْ يَدِ قُنْفُذٍ فَضَرَبَ بِهِ عَضُدِي فَالْتَوَي السَّوْطُ عَلَي عَضُدِي حَتَّي صَارَ كَالدُّمْلُجِ، وَرَكَلَ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَرَدَّهُ عَلَيَّ وَأَنَا حَامِلٌ فَسَقَطْتُ لِوَجْهِي وَالنَّارُ تُسْعَرُ وَتَسْفَعُ وَجْهِي، فَضَرَبَنِي بِيَدِهِ حَتَّي انْتَثَرَ قُرْطِي مِنْ أُذُنِي، وَجَاءَنِي الْمَخَاضُ فَأَسْقَطْتُ مُحَسِّناً قَتِيلًا بِغَيْرِ جُرْمٍ».
طُرف من الأنباء و المناقب، ص: 394 به نقل از ارشاد القلوب ديلمي.
آقاي عابديني! در پايان اين بخش ديدگاه برخي فقها و علماي بزرگ شيعه را دربارهي مظلوميت حضرت صديقه طاهره (سلام الله علیها) بيان ميكنيم؛ تا شرمنده شوند كساني كه به خاطر تفكر شيطاني (اختلاف بيحاصل) و براي به دست آوردن رضايت مخالفان اهلبيت (، حاضر نيستند جريان مظلوميت و شهادت آن بانوي دو سرا، سخن بگويند.
«فلو لم يكن في الإسلام مصيبة … إلا ما لحق فاطمة (علیه السلام) حتي مضت غضبي علي أمة أبيها».
الغيبة، ص 55.
«هو(المحسن) السقط الذي ألقته فاطمة عليها السلام لما ضغطت بين البابين».
شيخ صدوق، معاني الأخبار، ص 206.
«السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ … السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ … ».
من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 573.
«السَّلَامُ عَلَيْكِ … يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ أَيَّتُهَا الْبَتُولُ الشَّهِيدَة … .»
كتاب المزار مناسك المزار، ص 179.
«… وأي اختيار لمن يحرق عليه بابه حتي يبايع؟»
الشافي في الإمامة، ج 3، ص 241.
«و المشهور الذي لا خلاف فيه بين الشيعة: أن عمر ضرب علي بطنها حتي اسقطت فسمي السقط محسنا والرواية بذلك مشهورة عندهم».
تلخيص الشافي، ج 3، ص 156.
«ومما يقدح في عدالة الثلاثة … إحضار الحطب لتحريق منزله والهجوم عليه بالرجال من غير إذنه واضطرارهم بذلك زوجته وبناته وغيرهم إلي الخروج عن بيوتهم».
تقريب المعارف، ص 233.
«السلام علي البتول الشهيدة … السلام عليك أيتها المظلومة».
المهذب، ج 1، ص 277.
«الْمَظْلُومَةُ الشَّهِيدَةُ».
مناقب آل أبي طالب، ج 3، ص 132.
«وعلماء أهل البيت عليهم السلام لا يحصي عددهم وعدد شيعتهم إلا الله تعالي ، وما رأيت ولا سمعت عنهم أنهم يختلفون في أن أبا بكر وعمر ظلما أمهم فاطمة عليها السلام ظلما عظيما».
الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ص 252.
«وبعث (ابوبکر) إلي بيت أمير المؤمنين عليه السلام لما امتنع من البيعة فأضرم فيه النار وفيه فاطمة والحسن والحسين وجماعة من بني هاشم».
كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 511.
«وضربت فاطمة عليها السلام فألقت جنينا اسمه محسن».
كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 511.
«بعث (ابوبکر) إليها عمر حتّي ضربها علي بطنها وأسقطت سقطا اسمه محسن وأضرم النار ليحرق عليهم البيت وفيه فاطمة عليها السّلام».
اللوامع الالهيه، ص 359.
«واشتهر في الشيعة أنه حصر فاطمة في الباب حتي أسقطت محسنا».
الصراط المستقيم إلي مستحقي التقديم، ج 3 ص 12.
«والطلب إلي البيعة بالإهانة والتهديد بتحريق البيت وجمع الحطب عند الباب وإسقاط فاطمة محسنا».
نفحات اللاهوت، ص130.
شهادتها صلوات الله عليها كانت من ضرب عمر الباب علي بطنها عند إرادة أمير المؤمنين لبيعة أبي بكر وضرب قنفذ غلام عمر السوط عليها بإذنه وسقط بالضرب غلام كان اسمه محسن.
روضه المتقين، ج 5، ص 342.
قتلوها بضرب الباب علي بطنها وهي حامل فسقط حملها فماتت لذلك.
شرح أصول الكافي، ج 7، ص 231.
إضرامه (عمر) النار في بيت عليّ ليحرقه وفيه فاطمة وجماعة من بني هاشم.
علم اليقين في أصول الدين، ج2، ص 829.
أولادها خمس حسين والحسن * وزينب من أم كلثوم أسن
ومحسن أسقط في يوم عمر * من فتحه الباب كما قد اشتهر
مأساة الزهراء عليها السلام، ج2 ص 23.
«إن هذا الخبر «إن فاطمة عليها السلام صديقة شهيدة» يدل علي أن فاطمة صلوات الله عليها كانت شهيدة وهو من المتواترات وكان سبب ذلك أنهم لما غصبوا الخلافة وبايعهم أكثر الناس بعثوا إلي أمير المؤمنين عليه السلام ليحضر للبيعة، فأبي فبعث عمر بنار ليحرق علي أهل البيت بيتهم وأرادوا الدخول عليه قهرا، فمنعتهم فاطمة عند الباب فضرب قنفذ غلام عمر الباب علي بطن فاطمة عليها السلام فكسر جنبيها وأسقطت لذلك جنينا كان سماه رسول الله صلي الله عليه وآله محسنا، فمرضت لذلك وتوفيت صلوات الله عليها في ذلك المرض».
مرآة العقول ج 5، ص 318.
وضرب الزهراء عليها السلام حتي أسقطها جنينها ولطمها حتي خرت لوجهها وجبينها.
الحدائق الناضرة ج 5، ص 180.
… قد هجم علي آل محمد صلي الله عليه وآله وسلم في دارهم وأشعل النار فيها أو كاد … أن عمر هدد بحرق بيته وإن كانت فاطمة فيه …
فدك في التاريخ، ص 28 – 92.
آقاي عابديني! شما در پاسخ به اين پرسش که «به نظر شما کدام دهه يا کدام روز را براي حضرت زهرا (سلام الله علیها) مجلس عزا بگيريم؟»، در پاسخ، با كمال بيشرمي و وقاحت، شبههاي را كه وهابيت مدتهاست در رسانهها مطرح ميكند، بيان كرده و گفتهايد:
«ببينيد حضرت علي (علیه السلام) که 30 سال پس از حضرت زهرا (سلام الله علیها) زنده بوده است و 5 سال آن را حکومت و خلافت داشته چه روزي را عزا ميگرفته است، شما نيز همان روز را عزا بگيريد. ببينيد امام حسن مجتبي (علیه السلام) فرزند ارشد حضرت زهرا (سلام الله علیها) که چهل سال بعد از مادرش زنده بوده است چه روزي را و چه دههاي را عزا ميگرفته است شما نيز همان را بگيريد. ببينيد امام حسين (علیه السلام) سرور شهيدان که پنجاه سال دقيقاً نيمقرن بعد از مادرش زنده بوده است چه دههاي را عزا ميگرفته است، شما نيز همان دهه را بگيريد. به طور کلي دوازده امام: پس از حضرت زهرا (سلام الله علیها) يکي پس از ديگري امام شدهاند و تا سال 255 يعني 245 سال بعد از حضرت زهرا(سلام الله علیها) بودهاند هر زماني که آنان براي حضرت زهرا (سلام الله علیها) عزا گرفتهاند شما هم بگيريد».
اگر شما از حوادث پس از درگذشت پيامبر اكرم – آگاهي داشته و آن همه مصائب و مشكلاتي كه براي اهلبيت ( ايجاد كردند، ميدانستيد، مخصوصا جملهي حضرت امير (علیه السلام) را كه ميفرمايد: «فَصَبَرْتُ وفِي الْعَيْنِ قَذًى وفِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً» و با اين وجود، اين چنين سخن به زبان راندهايد؛ بدون ترديد نشانهي همخواني شما با وهابيت پليد و عناد شما با اهلبيت عصمت و طهارت ( است!
چگونه براي حضرت امير (علیه السلام) گرفتن مراسم براي حضرت زهرا (سلام الله علیها) امكان داشت، در حالي كه مخالفان، با تمام توان به دنبال بهانهاي براي کشتن حضرت امير (علیه السلام) بودند. همچنان که خليفهي دوم در برابر امتناع حضرت علي (علیه السلام) از بيعت با ابوبكر گفت:
«إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك.»
اگر بيعت نكني، قسم به خداي بيهمتا، گردنت را خواهيم زد.
«وأبو بكر ساكت لا يتكلم ، فقال له عمر : ألا تأمر فيه بأمرك ؟ فقال : لا أكرهه على شئ ما كانت فاطمة إلى جنبه ، فلحق علي بقبر رسول الله صلى الله عليه وسلم يصيح ويبكي ، وينادي : يا بن أم إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني».
ابو بكر ساكت بود و سخن نميگفت. عمر بن خطاب به وي گفت: چرا دستور لازم را صادر نميكني؟ [کنايه از اين كه چرا دستور کشتن علي (علیه السلام) را نميدهي؟]
ابوبكر گفت: مادامي كه فاطمهي زهرا (سلام الله علیها) در كنار اوست (و از او حمايت مي كند)، علي را مجبور نميكنم. در اين هنگام علي (علیه السلام) به قبر پيامبر اكرم – رو كرده و گفت: اي پسر عمو! اين گروه، مرا در فشار گذارده و ناتوان کردند و نزديک است مرا بکشند.
الامامة والسياسة، ص 20.
همچنين ابو بكر در اولين سخنرانياش پس از خلافت، خطاب به حضرت اميرمومنان علي – گفت:
«أردت أن تشقّ عصا المسلمين؟!!».
تو ميخواهي تفرقه اندازي و فتنه افكني كني.
بيهقي، السنن الكبرى، ج 8، ص 143.
در حقيقت اتهام ارتداد به امام علي (علیه السلام) و زمينهسازي براي کشتن آن حضرت (علیه السلام) است؛ چرا که مخالفان براي اين اتهام به اين حديث پيامبر خدا | استناد ميکردند که فرمود:
«من شقّ عصا المسلمين، والمسلمون في إسلام دامجٍ فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه».
هر كس بخواهد در ميان مسلماناني که در آرامش هستند، تفرقهافكني كند و فتنه ايجاد سازد، از دائرهي اسلام خارج شده است.
طبراني، المعجم الكبير، ج11، ص21.
همچنين به اين حديث رسول گرامي اسلام | استناد ميکردند که فرموده است:
«إذا خرج عليكم خارج يشقّ عصا المسلمين، ويفرّق جمعهم، فاقتلوه ما أستثني أحداً».
هر كس خروج كند و در ميان مسلمانان فتنهافكني كرده و تفرقه بيندازد، او را به قتل برسانيد هر كس كه ميخواهد باشد.
الاستيعاب، ج3، ص960.
همچنين شاهد ديگر، قضيهي دستور به خالد براي قتل حضرت امير (علیه السلام) در پايان نماز است كه در مصادر شيعه و سني ذكر شده است. براي نمونه، سمعاني آورده است:
كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليّاً ، ثم ندم بعد ذلك ، فنهى عن ذلك.
ابوبكر به خالد بن وليد دستور داد كه علي را به قتل برساند و بعد پشيمان شد و جلوگيري كرد.
الأنساب، ج 3، ص 95.
همچنين ماجراي اين دستور، به صورت مفصل در كتاب:
الاحتجاج مرحوم طبرسي، ج 1، ص 118 و 127 و در بحار الأنوار علامهي مجلسي، ج 29، ص 127، ح 27 و در تفسير علي بن ابراهيم قمي، ج 2، ص 159 آمده است.
علامهي مجلسي در اين زمينه مينويسد:
هموا بقتل أمير المؤمنين وتواصوا وتواعدوا بذلك.
تصميم گرفتند علي را به قتل برسانند و به همديگر نيز سفارش كرده و با هم قرار گذاشتند.
بحار الأنوار، ج 28، ص 309.
آيا در اين جو خفقان، حضرت امير (علیه السلام) ميتوانست براي حضرت زهرا (سلام الله علیها) مجلس عزا اقامه كند؟
آيا مطرح ساختن اين چنين شبههاي، از زبان يك روحاني به اصطلاح شيعه و استاد حوزه، خوراك تبليغاتي براي رسانههاي وهابي و معاند نيست؟
اما نسبت به مراسم عزاداري توسط ائمه ( نيز، شبهات شما نه تنها دور از عقل و تدبير است؛ بلكه نشانگر جهل شما نسبت به تاريخ و يا عناد شما نسبت به اهلبيت ( است!؛ اگر شما كوچكترين اطلاعي از تاريخ داشته باشيد، ميدانيد در جوي كه دشمن و ناسزا به حضرت امير (علیه السلام) ، در بالاي منبرها و از خطبههاي جمعه به گوش ميرسد، امكان طرح مظلوميت حضرت صديقهي طاهره (سلام الله علیها) امكان پذير نيست! براي نمونه ابنمردويه نقل کرده است که معاويه در بخشنامهاي به تمام كارگزاران خود چنين دستور داد:
«… لعن عليّاً (علیه السلام) على المنبر وكتب إلى عمّاله أن يلعنوه على منابرهم ، ففعلوه».
مناقب علي بن أبي طالب ج7 ص 82، ح 68.
به تعبير زمخشري، بنواميه هفتاد سال بر بالاي منبرها امام علي (علیه السلام) را لعن ميكردند:
«وأن بني أمية لعنو عليا على منابرهم سبعين سنة فما زاده الله إلا رفعة ونبلاً».
ربيع الأبرار، ج 1، ص 172.
به تعبير حموي در همهي منابر شرق و غرب، حتي در حرمين (مكه و مدينه) امام علي (علیه السلام) را لعن ميكردند:
لعن علي علي منابر الشرق والغرب… يلعن في منابر الحرمين.
معجم البلدان، ج 3، ص191.
شعبي نيز شرايط خفقانآور آن دوران را چنين توصيف کرده است:
قال الشعبي «ماذا لقينا من آل أبي طالب؟! إن أحببناهم قتلنا، وإن أبغضناهم دخلنا النار.»
عيون الأخبار لابن قتيبة، ج 2، ص 212.
و به تعبير ابنتيمية، بسياري از صحابه و تابعين، بغض امام علي (علیه السلام) را در سينه داشتند و آن حضرت (علیه السلام) را ناسزا مي گفتند:
«فإن كثيرا من الصحابة والتابعين كانوا يبغضونه ويسبونه ويقاتلونه».
منهاج السنه، ج7، ص 137.
آقاي عابديني! آيا در اين جو آكنده از سب و شتم و لعن، مي شود براي حضرت زهرا (سلام الله علیها) مجلس عزا گرفت؟ آيا اين چنين سخن گفتن، اهانت به شعور مخاطبين شما نيست؟
آقاي عابديني! در جامعه اي كه صعصة بن صوحان – درگذشته به سال 65 ق – از نقل فضائل امام علي (علیه السلام) در ميان مردم منع ميشود (تاريخ الطبري، ج4، ص144 و الكامل في التاريخ، ج3، ص430) و سعيد بن جبير – درگذشته به سال 95 ق – جرأت نقل فضائل امام علي (علیه السلام) را ندارد (المستدرك، ج 3، ص 137» وحسن بصري – درگذشته به سال 110 ق – عالم درباري بنواميه، از بردن نام امام علي (علیه السلام) وحشت داشته و ميگويد:
«أني في زمان لا أستطيع أن أذكر علياً».
تهذيب الكمال، ج6، ص124.
و در جامعه اي كه از علي با عنوان ابوزينب تعبير ميشود و در پاسخ معترضين ميگويند: اگر اينچنين نكنم، خواري و ذلت (چوبهاي تر) به طرف من سرازير خواهد شد (خوارزمي، مناقب أبيحنيفة، ج1، ص171 و ابوالفرج بن جوزي، الحسن البصري ص7) و زُهْري – درگذشته به سال 124 ق – و اوزاعي – درگذشته به سال 157 ق – از استوانههاي بزرگ علمي اهلسنت از ترس بنياميه جرأت نقل حديث در فضائل را ندارند:
«كانا يخافان بني أمية».
أسد الغابة، ج2، ص20.
و وحشت در ميان مردم به حدي رسيده كه فردي که در خواب حضرت امير (علیه السلام) را ميبيند، از ترس متهم شدن به رافضيگري، نزديك آن حضرت (علیه السلام) نميشود و ميگويد:
«أخشى أن يقول الناس إني رافضي!».
تاريخ بغداد، ج13، ص382.
آيا در اين جامعه ميتوان براي حضرت زهرا سلام الله عليها مجلس عزا بر پا کرد؟
آقاي عابديني! در ايجاد جو وحشت و خفقان نسبت به شيعيان همين بس كه به نقل ذهبي، عبدالله بن شَدّاد گفته است: «دوست دارم كه يك روز از صبح تا ظهر، بر بالاي منبر فضائل علي (علیه السلام) بگويم و آنگاه به همين جرم، گردنم را بزنند:
وَدَدْت أني قمت علي المنبر من غدوة إلى الظهر فأذكر فضائل علي فيضرب عنقي.
سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 489.
جالب اينجاست که عبد الله شداد به نقل ابنكثير، از عباد، زهاد و از علماي اهلسنت به شمار ميرود و از صحابه و تابعين نقل حديث کرده است. ابنکثير در در شرح حالش مينويسد:
كان من العباد الزهاد، والعلماء، وله وصايا وكلمات حسان، وقد روى عدة أحاديث عن الصحابة وعن خلق من التابعين.
ابنکثير، البداية والنهاية، ج 9، ص 46.
حجر بن عدي كه از ابدال به شمار ميرفت نيز به جرم عدم برائت از امام علي (علیه السلام) ، همراه شش نفر از يارانش سر بريده شد. (ابنکثير، البداية والنهاية، ج 7، ص 49). همچنين دست و پاي ميثم تمار را به جرم عدم برائت از امام علي (علیه السلام) ، قطع ميكنند، اما با اين وجود از امام علي (علیه السلام) سخن ميگويد تا اين كه زبانش را نيز قطع ميكنند و در خون خود غوطه ور شده و به شهادت ميرسد. سپس جنازهاش را به دار ميکشند:
فَقَطَعَ لِسَانَهُ وَتَشَحَّطَ سَاعَةً فِي دَمِهِ ثُمَّ مَاتَ، وَأَمَرَ بِهِ فَصُلِبَ.
رجال كشي، ج1، ص 296.
در عصري كه به تعبير ابن ابي الحديد و محمد بن عقيل، اگر به كسي زنديق و كافر ميگفتند، بهتر از آن بود که به او شيعهي امام علي (علیه السلام) بگويند!:
حتى إنّ الرجل ليقال له: زنديق، أو كافر، أحبّ إليه من أن يقال شيعة على.
ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 11، ص 43 و محمد بن عقيل، النصائح الكافية، ص 153.
آقاي عابديني! آيا در چنين عصري و در همچو جوي، ميشود از مظلوميت حضرت صديقهي طاهره (سلام الله علیها) سخن گفت؟ و براي آن حضرت (سلام الله علیها)، مجلس عزا و ماتم برگزار كرد؟
دوباره سخن خودتان مرور كنيد كه گفتهايد:
«دوازده امام: پس از حضرت زهرا (سلام الله علیها) يکي پس از ديگري امام شدهاند و تا سال 255 يعني 245 سال بعد از حضرت زهرا (سلام الله علیها) بودهاند، هر زماني که آنان براي حضرت زهرا (سلام الله علیها) عزا گرفتهاند، شما هم بگيريد»!
و بعد ببنيد به چه نتيجهاي ميرسيد و وجدان شما (البته اگر خواب نباشد) چه قضاوتي خواهد کرد؟
آقاي عابديني! پس از خواندن جزوهي شما و مناظره با شما، در موقعيت علمي شما به ترديد افتادم ولي با ديدن اين جملات نادرست، در عقل شما نيز به ترديد افتادهام؛ زيرا اين سخن شما به قدري سخيف و دور از عقل است، که حتي ديوانهها نيز به شما خواهند خنديدو شما را به استهزا خواهند گرفت.
يقين داشته باش، با اين ايجاد تشكيك در عزاداري حضرت زهرا (سلام الله علیها)، روز قيامت در محضر رسول اكرم – و ائمه اطهار ( و صديقهي طاهره (سلام الله علیها)، شرمنده و سرافكنده خواهيد شد.
آيا اين جمله شما: «به طور کلي دوازده امام، پس از حضرت زهرا (سلام الله علیها) يکي پس از ديگري امام شدهاند و تا سال 255 يعني 245 سال بعد از حضرت زهرا(سلام الله علیها) بودهاند، هر زماني که آنان براي حضرت زهرا (سلام الله علیها) عزا گرفتهاند شما هم بگيريد»؛ در ايامي كه تمام شيعيان جز تعدادي شيعهنماي ناصبي، مشغول عزاداري براي فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستند، نشانهي حماقت و بي عقلي نيست؟
آيا احتمال نمي دهيد كه از اين سخن شما، بوي نصب و عداوت اهلبيت ( به مشام برسد؟
ولي من ناصحانه به شما ميگويم: «تا دير نشده، از اين تفكرات باطل وهابيپسند و ناصبيمآبانه دست برداريد و به دامان اهلبيت ( برگرديد و به يقين اگر خالصانه برگرديد و از گذشته اظهار ندامت كنيد و نسبت به كساني كه باعث گمراهي آنان شدهايد، استدراك كنيد، قطعا اهلبيت ( كريم هستند و توبهي شما را ميپذيرند: «العذر عند الكرام مقبول». گرچه با توجه به سوابق شما و روحيهي برتريجويي و تفكرات باطل راسخ در رگ و پوست و استخوان شما، احتمال بازگشت به دامان اهلبيت ( دور به نظر ميرسد!!
سخن پاياني
فإن کنــت لاتدري فذاک مصيبةٌ * وإن کنت تدري فالمصيبة أعظم
اگر اين سخنانان تو با جهل به واقعيت تاريخي است بايد گفت: مصيبت است و اگر با علم به حقائق تاريخي است، مصيبت تو دو چندان است.