توجه : برخی مطالب این سایت از سایت های دیگر جمع آوری شده است. در صورت مشاهده مطالب مغایر قوانین جمهوری اسلامی ایران یا عدم رضایت مدیر سایت مطالب کپی شده توسط شماره موجود در بخش تماس با ما به ما اطلاع داده تا مطلب و سایت شما کاملا از لیست و سایت حذف شود.
اشعارمذهبی

مجموعه اشعار ولادت امام زین العابدین ع

امام سجاد(ع) در عین آن که زینت عبادت کنندگان، بزرگمرد عبادت، عرفان و سجده بود، مجاهد بزرگ فی سبیل الله بود، او در عین آن که کانون علم و اندیشه و معرفت بود، تواضع ویژه ای داشت، و در عین آن که شکوه و جلال و ابهت خاصی داشت، دارای حلم و بردباری و سعه صدر مخصوصی بود، و در یک کلمه کانون همه کمالات انسانی و ارزش های والای معنوی بود. به مناسبت ولادت امام سجاد(ع) گزیده ای از اشعار شب و روز ولادت امام(ع) از نظر می گذرد.

مجموعه اشعار ولادت امام زین العابدین ع

مجموعه اشعار ولادت امام زین العابدین ع  امام سجاد(ع) در عین آن که زینت عبادت کنندگان، بزرگمرد عبادت، عرفان و سجده بود، مجاهد بزرگ فی سبیل الله بود، او در عین آن که کانون علم و اندیشه و معرفت بود، تواضع ویژه ای داشت، و در عین آن که شکوه و جلال و ابهت خاصی داشت، دارای حلم و بردباری و سعه صدر مخصوصی بود، و در یک کلمه کانون همه کمالات انسانی و ارزش های والای معنوی بود. به مناسبت ولادت امام سجاد(ع) گزیده ای از اشعار شب و روز ولادت امام(ع) از نظر می گذرد.

مجموعه اشعار ولادت امام زین العابدین ع
مجموعه اشعار ولادت امام زین العابدین ع

آیت حق

 چون زد ایزد خیمه هفت آسمان را
آفرید اقلیم پیدا و نهان را

 آفرید آن شاهد یکتای عالم
عالمی آیینه، حسن جاودان را

با نظام علم ربّانی رقم زد
از عنایت خوش ترین نظم کیان را

ناز پنهان خواست حُسْنَش را ولیکن
عشق پیدا ساخت آن حسن نهان را

عشق چون از طلعت سلطان عالم
برگرفت آیینه روشن روان را

در ازل شاهنشه ملک ابد خواند
آیت حق، آن امام انس و جان را

 سید سجّاد و سلطان صفا را
شاه ایمان کشور کوْن و مکان را

قبله اهل سجود و رکن ایمان
 آن که سبقت برد پاکان جهان را

برد گوی سبقت از خوبان عالم
آدم و نوح و خلیل پاک جان را

در روانش صد فروغ از نور سبحان
در جمالش صد نشان آن بی نشان را

طاعت و زهد و ثنای صبح و شامش
 کرد حیران قدسی عرش آشیان را

پرتو مشکات و مصباح جمالش
 ساخت روشن کعبه و دیر مغان را

نغمه سُبّوح و قُدّوس ثنایش
در نشاط آورد فوج قدسیان را

 دفتر راز و نیاز بی مثالش
دفتر عشق است عقل نکته دان را

آن صحیفه سرّ سجّادی است کاشف
راز عشق آن امام راستان را

ز آن صحیفه آیت سجّاد بیند
دیده اهل صفا، راز نهان را

درس عشق آموخت اوراق زبورش
همچنان داود مرغ بوستان را

 بلبل خوش نغمه داود عترت
 کرد پر شور و نشاط این گلستان را

عارفان از پرتو درس و دعایش
یافتند اسرار علم کن فکان را

باغ دلها را خوش اوراق کتابش
داد زینت همچو گل باغ جهان را

در دعا راز و نیازش عاشقانه
داد تعلیم حقایق انس و جان را

چون خرامد سرو بالایش به رضوان
محو حُسْن خود کند حور جنان را

چنگ زن آن عروه الوثقای حق را
و آن سفینه رحمت و نوح زمان را

گوهر حکمت بسی ریزد بیانش
چون گشاید بر سخن شیرین زبان را

 نور سرمد خواه از آن خورشید ایمان
 تا زداید ظلمت وهم و گمان را

در مناجات و دعا سوز و گدازش
 آتش افروزد به دل پیر و جوان را

گریه ها و ناله شب های تارش
 شعله زد بر دل سپهر و اختران را

 چون به شام از جور چرخ کجرو آمد
نطق شه آتش به دل زد شامیان را

ناله زد یا لْیتَ امّی لَم تَلِدْنی
سوخت ز آه آتشین خلق جهان را

کاش ویران گشت شام و خلق شومش
می ندید از آل عصمت میهمان را

شهر یاران را به ویران کرد مهمان
آن یزید سفله وای این میزبان را

لعن ایزد بر ستمکاران عالم
رحمت و الطاف بی حد نیکوان را

تا «الهی» دولت وصل تو یابد
در قیامت، وز خطا خط امان را

الهی قمشه ای

فُلک دریای ولایت

جشن میلاد امام چارمین آمد پدید
روز وجد مؤمنات و مؤمنین آمد پدید

 درّه التاج فضیلت جوهر علم لدن
حضرت سجّاد زین العابدین آمد پدید

 یک فلک مجد و کرامت یک جهان اجلال و فر
 در رخ انسان به چهری دلنشین آمد پدید

 یک جهان تسلیم یک عالم رضا یک دهر فضل
آسمانی آفتابی بر زمین آمد پدید

 فُلک دریای ولایت موج اقیانوس فضل
خازن علم الهی، قطب دین آمد پدید

 نور چشم خامس آل عبا زین العباد
 شافع عصیان به روز واپسین آمد پدید

 عرشیان انگشت عبرت بر دهان دارند از آن
کاین چنین گوهر چه سان از ماء و طین آمد پدید

 عابدین را گاه رنج آرام جان آمد ز ره
ساجدین را روز غم یار و معین آمد پدید

 آن چه را می جست دل در آسمان ها قرن ها
در زمین آن مقتدای آن و این آمد پدید

 چرخ هستی را چنان شمس الضُّحی آمد عیان
 بحر ایمان را چنین درّ ثمین آمد پدید

 مجمع البحرین دانش، مخزن الاسرار حقّ
فیض سرمد، متن قرآن مبین آمد پدید

 رکن کعبه بانی سعی و صفا آمد ز ره
روح قرآن، معنی حبل المتین آمد پدید

 کاخ ایمان را از او رکنی رکین شد آشکار
ملک هستی را از او حصنی حصین آمد پدید

 وارث تخت «سلونی» تاجدار «هل اتی»
حضرت طاها جناب یا و سین آمد پدید

 از پی آوردن تبریک میلادش ز عرش
 باز گویا در زمین روح الامین آمد پدید

 بازگو «طائی» برای میمنت بر شیعیان
روز میلاد امام چارمین آمد پدید[1]

طائی شمیرانی

مسند ملک ولایت

کیستم من، فارغ التحصیل دانشگاه دینم
دومین فرزند دلبند امام سومینم

چارمین استاد پرچمدار سرخ انقلابم
ز آنکه باب تاجدار پیشوای پنجمینم

در جهان آفرینش، بعد سالار شهیدان
شاهکار کلک ذات پاک هستی آفرینم

مسند ملک ولایت را به امر ذات مطلق
بعد جد تاجدار خویش، سوم جانشینم

گر بپرسی از نشانم، من نشان کربلایم
ور بپرسی قدر من، من لیله القدر زمانم

معنی حج و زکاتم، مظهر صوم و صلاتم
چشمه آب حیاتم، کاشف راز نهانم

زاده خون و پیامم، تشنه شهد قیامم
مکه و رکن و مقامم، من امام ساجدینم

دردمندان را دوایم، بینوایان را نوایم
منبع جود و سخایم، رهنمای مسلمینم

وارث صبر علیم، خلق عالم را ولیم
حجت بر حق حقم، بیکسان را من معینم

اولم من، آخرم من، باطنم من، ظاهرم من
طاهرم من، فاخرم من، وجه رب العالمینم

من صراط المستقیمم، من حکیمم، من علیمم
من رحیمم، من کریمم، معنی حصن حصینم

من علی ابن الحسینم، مست جام نشاتینم
من امام الحرمینم، خصم جان ناکسینم

در سیادت ساجدم من، در عبادت عابدم من
فخرم این بس ز آنکه خالق خوانده زین العابدینم

بیت ولایت قمر آورده

ای اهل دعا! روح دعا باد مبارک
در دیده تجلای خدا باد مبارک

این عید مبارک، به شما باد مبارک
لبخند امام شهدا باد مبارک

جان در بدن عالم ایجاد مبارک
آمد به جهان حضرت سجاد، مبارک

ای بانوی ایران پسر آورده ای امشب
ای طوبی عصمت ثمر آورده ای امشب

در بیت ولایت قمر آورده ای امشب
الحق که حسین دگر آورده ای امشب

بی پرده ببینید جمال ازلی را
تبریک بگوئید «حسین ابن علی» را

حجر و حجر و حلّ و مقام و حرم است این
دریای خروشنده جود و کرم است این

در مجمع خوبان دو عالم، علم است این
دردانه شهبانوی ملک عجم است این

گردید عیان کوکب اقبالِ محمّد
چشم و دلتان روشن، ای آل محمّد

این ماه تمام است، تمام است، تمام است
فرزند قیام است، قیام است، قیام است

ذکر است و سلام است و سلام است، سلام است
بر خلق، امام است، امام است، امام است

این گوهر رخشنده دامان سه دریاست
چارم وصی ختم رُسُل، یوسف زهراست

این ماه، چراغ مه شعبان حسین است
این بضعه ثارالله و این جان حسین است

این لاله خندان گلستان حسین است
این آیه به آیه همه قرآن حسین است

این جان حسین است بدانید بدانید!
قرآن حسین است بخوانید بخوانید!

خیزید که از اشک و شعف آینه شوئیم
چون لاله خندان سر هر شاخه بروئیم

پرواز کنان تا حرم الله بپوئیم
مانند فرزدق بخروشیم و بگوئیم

ریزد به ثنایش دُر ناب از دهن ما
تا شام شود روز «هشام» از سخن ما

این است که توحید از او یافت ولادت
دارد به وجودش حرم الله ارادت

داده به مقامش ز ازل کعبه شهادت
کردند به مهرش همه حجاج، عبادت

این سید و مولا و امام حرمین است
این سبط نبی، پور علی، نجلِ حسین است

این سوره قدر و زُمر و یوسف و طاهاست
این سید بطحا پسر سید بطحاست

این نور دل فاطمه ام ابیهاست
این نوح و خلیل است و کلیم است، مسیحاست

رخشنده چراغ دل هر انجمن است این
سر تا به قدم آینه پنج تن است این

ای یوسف زهرا شده مبهوت کمالت!
ای عرش خدا گوشه ای از قصر جلالت!

یادآور خُلق نبوی، خلق و خصالت
با آنکه بود حلقه زنجیر مدالت

با آنکه به گردن اثر سلسله داری
آقائی و اشراف به هر سلسله داری

غیر از تو که در شام بلا خطبه بخواند
در حلقه زنجیر، عدو را بکشاند

در کاخ ستم یکسره آتش بفشاند
بر خاک مذلت همگان را بنشاند

تو صاحبِ فریادِ تمامِ شهدایی
بر جان ستمگر، شرر خشم خدایی

غیر از تو که در سلسله سخت اسارت
بر فرق ستمکار زند مشت حقارت؟

ویرانه کند کاخ ستم را به اشارت؟
تازد به سپاه ستم و ظلم و شرارت؟

در خطبه تو خشم خدای ازلی بود
فریاد خروشان خدا صوت علی بود

ای سرزده از سینه هر نسل ندایت
ای زمزمه وحی خداوند، صدایت

اسلام، رهینِ نفسِ روح فزایت
در سلسله پیوسته به لب ذکر خدایت

روزی که نبودی خبری از گل میثم
شد بسته به زنجیر ولایت دل میثم

حاج غلامرضا سازگار

غنچه زیبای حسینی

یکبار دگر گُلبن امید گهر داد
دریای کرامت به بشر باز گهر داد

پایان شب تار ز ره آمد و یزدان
برخلق زمین آینه نور سحر داد

عشق آمد و با زمزمه شوق و مسرّت
تا کوی مدینه به همه بال سفر داد

جبریل به آواز جلی گفت، بیائید
کامشب به حسین بن علی دوست پسر داد

در وصف همین غنچه زیبای حسینی
جبریل امین برهمه خلق خبرداد

با سجده خود دم زخدای ازلی زد
لبخند به لبخند حسین بن علی زد

امشب شب بشکفتن لب های حسین است
گلزار جنان محو تماشای حسین است

گلهای بهشتی همه گفتند چه زیباست
لبخند سروری که به لب های حسین است

بخشید صفا و طرب و نور به گلزار
این گل که ز گلخانه زیبای حسین است

تا با نگه خویش کند راز دل ابراز
پیوسته نگاهش سوی سیمای حسین است

درفصل شکوفائی خوداین گل توحید
کزگلشن سرسبز و مصفای حسین است

با سجده خود دم زخدای ازلی زد
لبخند به لبخند حسین بن علی زد

این مهر جهان تاب دعا مهر حبین است
در چهره نورانی او نور یقین است

سجاده زند بوسه به پیشانی رازش
مبهوت دعای سحرش روح الامین است

قدسی نفسان حرم قدس خداوند
گفتند به هم این گل سجاده نشین است

هر کس که نظر کرد به رخساره او گفت
آئینه لطف و کرم دوست همین است

گرغرق در اشراق و ظهور است سماوات
گر روشن از انوار ولا روی زمین است

با سجده خود دم زخدای ازلی زد
لبخند به لبخند حسین بن علی زد

او شد همه شب دیده بیدار مناجات
زیباست به رخساره اش انوار مناجات

باسجده طولانی و با حال نیایش
شد شب همه شب محرم اسرار مناجات

با جلوه پرنور دعاهای صحیفه
جاوید شده تا ابد آثار مناجات

هرکس که کند پیروی از سید سجاد
مست است زپیمانه سرشار مناجات

با سجده گذاران تو بیا زمزمه سرکن
کامشب گل بشکفته گلزار مناجات

با سجده خود دم زخدای ازلی زد
لبخند به لبخند حسین بن علی زد

فردوس برین شد حرم سید سجّاد
جبریل امین شد خدم سید سجّاد

پیدا کند او سرمه بینائی خود را
سر هرکه نهد بر قدم سید سجّاد

درفصل نیایش ز خداوند طلب کن
وصل حرم محترم سید سجّاد

ای سائل و ای تشنه دریای محبت
روکن به عطا و کرم سید سجّاد

گلهای وفا و طرب و عشق و مسّرت
گفتند به باغ ارم سید سجّاد

با سجده خود دم زخدای ازلی زد
لبخند به لبخند حسین بن علی زد

تنها نه همین مصحف ایمان ودعا اوست
تفسیرگر نهضت خونین بلا اوست

هرچند مکّدر شده این آینه، اما
آئینه نور سفر کرب وبلا اوست

ازکرب وبلا تا سفر شام و مدینه
پیغامبرنهضت خون شهدا اوست

با اشک به روی پر پروانه نوشتند
پروانه پرسوخته شمع هُدا اوست

امروز «وفائی» همه سجده گذاران
گفتند که دانید چرا عبد خدا اوست

با سجده خود دم زخدای ازلی زد
لبخند به لبخند حسین بن علی زد

وفایی

حجّتِ کبریا

نسیم آورَد بوی عطر بهاران
فضا گشته خرّم چو روی نگاران

سما سرخ تر از رخ لاله رویان
زمین سبزتر از خط گلعذاران

ملک مشک افشاند از عطر گیسو
فلک بر زمین بارد اختر چو باران

ندا می دهد مرغ شب لحظه لحظه
که روشن شده چشمِ شب زنده داران

جمال خدا را به بیت ولایت
بیایید یاران ببینید یاران!

عروس محمّد علی زاد امشب
ولیِ خدا را ولی زاد امشب

الا ای همه خلق عالم خدا را
خدا خوانده امشب شما را شما را

برآیید از پرده تیرگی ها
ببینید بی پرده روی خدا را

در آغوش فُلک نجات دو عالم
ببینید روشن چراغ هدا را

ببینید در لیله پنجِ شعبان
رخِ چارمین حجّتِ کبریا را

بگردید دور حریم جمالش
ببینید هم مروه را هم صفا را

امام شهیدان که جان است جان را
گرفته در آغوش، جان جهان را

دل عالمی بسته بر تار مویش
ز شمس الضحی برده دل ماهِ رویش

حیات است مرهون عین الحیاتش
بقا قطره ای کوچک از آب جویش

تو گویی که از صبح روز ولادت
دمد وحی صاعد ز نای گلویش

ننوشیده می، ساقیان بهشتی
فتادند مستانه پای سبویش

نبرده است تنها دل دوستان را
که دشمن بوَد کشته خلق و خویَش

‘خصالش محمّد کمالش محمّد
‘جلالش محمّد جمالش محمّد

سلامُ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین

رخش مصحف فاطمه، حُسن، قرآن
پُر از «قدر»و «واللیل»و «والشمس» و «والتین»

درود الهی بر آن خُلق نیکو
سلام محمّد بر آن خوی شیرین

نماز از خضوعش به پرواز آید
دعا از نفس های او بسته آذین

به سجاده اش آسمان آورد سر
به ذکر دعایش خدا گوید آمین

سلام خدا بر خضوع و خشوعش
قیام و قعود و رکوع و سجودش

درود خداوند حی جلیلش
به قدر و کمال و جمال جمیلش

عجب نیست در مسلخ عشق و ایثار
اگر بوسه بر دست آرد خلیلش

عجب نیست کز عرشه عرش اعلا
طواف آرد از چارسو جبرئیلش

سلاطین غلامش، خواتین کنیزش
طوایف مریدش، قبایل دخیلش

حجر شاهد عزت و اقتدارش
هشام ابن عبدالملک ها ذلیلش

بسا تخت شاهی فرو رفت در گل
کجا حاکم گِل شود حاکم دل؟

«هشام» استلام حجر تا نماید
در آن ازدحام خلایق نشاید

نه قدری که از وی شود قدردانی
نه کس بود تا کس بر او ره گشاید

به ناگاه دیدند آمد جوانی
که پیوسته او را حَجر می ستاید

گشودند حُجّاج از چار سو، ره
که آن شاهد حسن یکتا بیاید

یکی خواست تا سر به پایش گذارد
یکی رفت تا جان نثارش نماید

یکی گفت نامش چه باشد هشاما
– حسد را نگر- گفت: نشناسم او را

به ناگه «فرزدق» خروشید در دم
که: این است نجل رسول مکرم!

تو چون می کنی در مقامش تجاهل؟
من او را به از خویشتن می شناسم

نماز است بی او گناه کبیره
ثواب است بی او خطای مسلّم

تعالیم اسلام از اوست جاری
قوانین توحید از اوست محکم

چراغی است بر قله آفرینش
امام است بر جمله خلق عالم

سلام و رکوع و سجود است از او
قنوت و قیام و قعود است از او

امامی است کو را امم می شناسد
کریمی است کو را کرم می شناسد

صفا، مروه، مسعی، حجر، حجر، زمزم
طواف و مطاف و حرم می شناسد

بیابان مکه، منا، خیف، مشعر
سماوات و لوح و قلم می شناسد

زمین می شناسد، زمان می شناسد
عرب می شناسد، عجم می شناسد

یم و قطره و ماه و خورشید، او را
به ذات الهی قسم می شناسد

سلام خدا بر اب و جد و مامش
مسلمان بود هر که داند امامش

سید کل ساجدین

ای بحر شرف، گهر مبارک
ای شمس ضحی، قمر مبارک

ای بانوی شهر، شهر بانو
دیدار رخ پسر مبارک

ای مادر نه امام تبریک
ای نخل ولا ثمر مبارک

این دسته گل حسین بر تو
از خالق دادگر مبارک

این آیت محکم حسین است
قرآن مجسم حسین است

خورشید سپهر پرور است این
یا عبد خدای منظر است این

دوم علی حسین زهرا
سر تا به قدم پیمبر است این

لبخند بزن به ماه رویش
زیرا که حسین دیگر است این

دردانه چار بحر توحید
منظومه هشت اختر است این

این سید کل ساجدین است
مولای همه مجاهدین است

گل آینه دار خلق و خویش
دل تشنه کوثر سبویش

در طور دعا، هزار موسی
مدهوش به شوق گفتگویش

دست همه اولیا به دامن
چشم همه انبیا به سویش

لبخند زند عزیز زهرا
هر صبح به بوستان رویش

جان مست نوای دلنوازش
آغوش حسین مهد نازش

ای آینه جمال سرمد
سر تا به قدم تمام احمد

فرزند حسین، نجل زهرا
سجاد، علی، ابا محمد

تو دست خدا و گردش چرخ
پیداست که با یَد تو باید

از خالق ذوالجلال و از خلق
بر جان و تنت سلام بی حد

مشتاق نیاز بی نیازت
سجاده عشق جانمازت

قرآن خط حسن نازنینت
گلبوسه سجده بر جبینت

تنها نه ملائکه، خدا هم
مشتاق دعای دلنشینت

هم روی ملک در آستانت
هم دست خدا در آستینت

هنگام دعا صدای آمین
خیزد ز یسار تا یمینت

تکبیر و قیام سر فرازت
جبریل مکبِّر نمازت

ای در دهنت زبان قرآن
وی هر سخنت بیان قرآن

هم صورت تو صحیفه نور
هم در تن تو است جان قرآن

هم میوه و هم درخت توحید
هم روحی و هم روان قرآن

ارکان تو کعبه ولایت
رخسار تو بوستان قرآن

آمین خداست در دعایت
وحی است تمام خطبه هایت

فرمانده ملک لامکانی
سلطان زمین و آسمانی

در پیکر شرع روح روحی
در جسم نماز جان جانی

معصوم ششم ولیِّ چارم
مولا و امام انس و جانی

در تنگی حلقه های زنجیر
بخشنده به وسعت جهانی

تو کل وجود را امامی
در سلسله هم امیر شامی

ای قله عرش جایگاهت
جنّ و بشر و ملک سپاهت

در دایره خرابه شام
بر وسعت آسمان نگاهت

چون سیر کنی به سوی معبود
بال ملک است فرش راهت

با رفتن گوشه خرابه
کی کم شود از جلال و جاهت؟

تو مظهر حیّ داور استی
از وهم بشر فراتر استی

ای سجده عرشیان به خاکت
ای روح خدا به جسم پاکت

تو سلسله دار عالم استی
از سلسله عدو چه باکت

صد مصر وجود خاک راهت
صد یوسف مصر سینه چاکت

تا هست لوای عدل بر پا
هستند ستمگران هلاکت

اوصاف تو بر زبان میثم
باشد به بدن روان میثم

حاج غلام رضا سازگار

نسیم اجابت

چشمان منتظر خورشید، با خنده های تو می خندد
آه ای تبسم روحانی، هستی به پای تو می خندد

با واژه های گل و لبخند، دارد لب پدرت پیوند
باران بوسه که می گیرد، بابا برای تو می خندد

بانوی شهر خدا حالا، در بر گرفته مسیحش را
دستان منتظر باران، با ربنای تو می خندد

می آیی از گل و فروردین، از نص واقعه ای شیرین
آری صحیفه  هفت اقلیم، با هر دعای تو می خندد

ای پیر وصل مناجاتی، ای آنکه قبله حاجاتی
در هر فراز مناجاتت، گویی خدای تو می خندد

ای روح سجده! دل محراب، در حسرت قدمت بی تاب
آری نسیم اجابت در، زلف رهای تو می خندد

هرچند اهل زمین بودم، هرچند خاک نشین بودم
هربار گریه شدم دیدم، دست عطای تو می خندد

یکبار دیگر از این کوچه، مثل نسیم گذر کردی
در صحن سینه  مشتاقم، عطر عبای تو می خندد

این شعر هجرت من بوده، از مروه ای نفس آلوده
در چشم های زلال بیت، دارد صفای تو می خندد

سر حلقه عشاق

امشب ز آهنگ شعف در هر سری شور آمده
جان مشعل بزم صفا دل مهبط نور آمده

یثرب ز انوار خدا روشن تر از طور آمده
ویرانه دل خوب تر از بیت معمور آمده

قلب محبّان جلوه گر چشم عدو کور آمده
سر حلقه عشاق را نیکوترین پور آمده

هان چشم شو، سر تا به پا، کان مقتدا را بنگری
در خانه سبط نبی حسن خدا را بنگری

بگشای چشم معرفت مرآت سبحانی ببین
آئینه شو آئینه شو آن روی نورانی ببین

در حسنِ ماه فاطمه آثار ربّانی ببین
آثار ربّانی نگر آیات قرآنی ببین

بی پرده وجه الله را در پرتو افشانی ببین
ماه عرب را در بر بانوی ایرانی ببین

از برج عصمت نیمه شب شمس الضحی پیدا شده
خورشید برج فاطمه روشنگر دلها، شده

ای ماه ایرانی نسب خورشید تابان زاده ای
جان جهان بادت فدا خود یک جهان جان زاده ای

چارم ولی الله را در پنج شعبان زاده ای
تو کیستی ای پاک جان کاین طرفه جانان زاده

من هر چه وصفش آورم تو برتر از آن، زاده ای
الحق که جان تازه ای بر جسم ایمان زاده ای

در خانه سوّم ولی چارم امام آورده ای
بالله که در آغاز مه ماه تمام آورده ای

وجه الله یکتاست این، روشنگر دلهاست این
روشنگر دلهاست این، آئینه طاهاست این

آئینه طاهاست این، ریحانه زهراست این
ریحانه زهراست این، توحید سرتاپاست این

توحید سرتا پاست ای، از وهم ها بالاست این
از وهم ها بالاست این بر عارفان مولاست این

این است آن کو پرورد در جان کمال بندگی
وز، اَنتَ زین العابدین دارد مدال بندگی

این است مصباح الهدی این است انوارالیقین
این است مسجود سماء این است ساجد در زمین

این است ماه بی مثل، این است مهر بی قرین
این است هستی را امان این است ایمان را امین

این است میزان را عمل، این است قرآن مبین
این است قطب عارفان این است زین العابدین

این است کز انوار دل اوراق ظلمت سوخته
این است کو بر نسل ها درس جهاد آموخته

بگذاشت در هستی قدم آزاده ای نیکو خلف
مخلوق پیش از ما سوا فرزند قبل از ما سلف

یاسین لقب طاها نسب حیدر هدف زهرا شرف
چرخ هدایت را قمر دُرّ ولایت را هدف

بگرفت آن دردانه را ریحانه زهرا بکف
زد بوسه بر لعل لبش با شادی و شوق و شعف

چون دید در ماه رخش روی خدا را منجلی
یاد گرامی جدّ خود بگذاشت نامش را علی

این است کو بعد از پدر اسلام را یاری کند
زیر غل و زنجیرها از دین نگهداری کند

با منطقش از نسل ها دفع ستمکاری کند
صبح سفید خشم را همچون شب تاری کند

وز چشم خون آشام ها خون جگر جاری کند
از هر جنایت پیشه ای اعلان بیزاری کند

خیزد ز عمق سینه اش بر آسمان فریادها
تا نسل ها را وارهد از سلطه بیدادها

این است کو با خطبه اش بخشید جان اسلام را
کوبید بر فرق ستم هم کوفه و هم شام را

مشت حقارت بر دهن زد خصم خون آشام را
داد آگهی یا منطقش یکباره خاص و عام را

بر سرکشان و طاغیان پُر کرد ز آتش جام را
بخشید جان توحید را کوبید سر اصنام را

لرزید جان اهرمن با منطق شیوای او
شام بلا شد کربلا با خطبه غرّای او

حاج غلامرضا سازگار

گشته محراب دعا آغوش رب العالمینم

کیستم من؟ پیشوای چارم اهل یقینم
سیّد سجّاد، باب الله، زین العابدینم

قطب عرفان، روح ایمان، جان قرآن، رکن دینم
هل اتی و کوثر و فرقان و نور و یا و سینم

چون نبی مشکل گشایم، چون علی حبل المتینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم

نیتم، تکبیر و حمدم، کعبه ام، حجرم، مقامم
زمزمم، سعیم، صفایم، مروه ام، رکنم، مقامم

هم قنوتم هم سجودم هم تشهد هم سلامم
هم جهادم هم زکاتم هم صلاتم هم صیامم

هم حیاتم هم نجاتم هم امانم هم امینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم

رکن می بالد که دست من نماید استلامش
کعبه می نازد که من از سوی حق باشم امامش

هر که ما را دوست دارد از خدا بادا سلامش
هرکه با ما بود دشمن تا ابد لعن مدامش

من قسیم جنت و دوزخ به روز واپسینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم

آسمانی ها همه محو مناجات شب من
نور خیزد از کلام و، وحی جوشد از لب من

آسمان پیچد به خود در شعله تاب و تب من
ذات حق لبیک گو با ذکر یارب یارب من

گشته محراب دعا آغوش رب العالمینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم

من به شهر شام، روز شامیان را شام کردم
در غل و زنجیر دشمن یاری اسلام کردم

فتح ثارالله را در سلسله اعلام کردم
آل سفیان را بسی رسوای خاص و عام کردم

با بیان دلنشین و با کلام آتشینم
من علی بن حسین بن امیرالمؤمنینم

قطب عرفان کعبه ایمان

شباهنگام سر زد جامه مهر جهان آرا
که روشن بر رخش گردید چشم یوسف زهرا

زهی بر دامن پاکیزه آن مام ایرانی
کز آن با رنگ و بوی یا و سین سر زد گل طاها

شب پنجم ز شعبان بود کز آن اختر عصمت
تجلّی کرد ماه چهارده بر عرصه دنیا

تو گوئی آمنه آورده احمد باز در یثرب
و یا بنت اسد زاده علّی عالی اعلا

ولی الله اعظم قطب عرفان کعبه ایمان
که زین العابدینش خواند ذات خالق یکتا

حسین ابن علی را ذات یزدان داد فرزندی
رسول الله پا تا سر، ولی الله سر تا پا

علّی دوم و مولای چارم آیت پنجم
سه روح و پنج حسّ در شش جهت عبدند و او مولا

زبان در مدح او الکن قلم در وصف او عاجز
کلام از نعت او کوته کمال از حدّ او اعمی

هم او اوّل هم او آخر هم او ظاهر هم او باطن
هم او ممکن هم او واجب هم او پنهان هم او پیدا

کفی ار کفه لطفش فزون از دامن خشکی
نمی از چشمه جودش برون از وسعت دریا

زهی معراج عرفانی که کرد آن احمد ثانی
سوار ناقه با سیر فسبحان الذی اسری

فلک در ظلّ دیوارش، ملک شیدای دیدارش
دو صد یوسف ببازارش، به نقد جان همی پویا

شنیدی زاده عبدالملک را می نشد ممکن
حجر را استلام آرد معطل ماند ساعت ها

به ناگه آفتاب فاطمه تابید در کعبه
مطاف حاجیان گردید ماه روی آن مولا

مقام آمد سرافرازش حجر هر سو به پروازش
که ای دست خدا دست نوازش بر سرم بگشا

همه حجّاج حیرانش، همه خدّام مبهوتش
یکی گفتا هشاما کیست این عبد خدا سیما؟

به پاسخ آن سیه دل خویشتن را زد به نادانی
اگر چه بود بیش از دیگران قدر و را دانا

تجاهل زاده عبدالملک چون کرد، در آن دم
فرزدق شاعر آزاده جست از جا سپند آسا

سراپا رعد گشت و از درون فریاد زد: هی هی
همه عالم شناسندش تو چون نشناختی او را؟

تو چون نشناختی او را به حق حق شناسدش
مقام و زمزم و بیت و صفا و مروه و مسعی

زجاه او بود واقف، بقدر او بود عارف
بیابانهای یثرب، قلّه های وادی بطحا

سراسر ریگ های وادی مشعر ستایندش
که این است این فروغ دیده پیغمبر و زهرا

مطاف و ناودان و حجر و رکن و حرم یک یک
بقدر او همه هستند عارف بیشتر از ما

امام عالمین است این، نبّی را نور عین است این
علی بن الحسین است این، زهی ابناء زهی آبا

رسول و مرتضی جدّش، امام مجتبی عمّش
بتول اطهرش مادر، حسین ابن علی بابا

ولی الله دانندش، جمال الله خوانندش
ملک بر قلّه گردون، سمک در دامن دریا

نگردد بی ولای او قبول کبریای او
نماز و روزه و حج و جهاد و طاعت و تقوا

فرزدق پیش دشمن گفت مدح دوست را «میثم»
محبّت امتحان خواهد نه تنها دعوی بیجا

حاج غلامرضا سازگار

چراغ دیده عباد

 ز شوق، اهل نظر میدوند بر در و بام
زکات حُسن ستانند تا ز ماه صیام

 ز نور دیده در و بامها چراغان است
 برای مقدم این ماه، آفتاب غلام

مه مبارک رخسار میمنتْ مقدم
 مه سعادتْ آغاز مغفرتْ انجام

چه ماه؟ آن که برد حسن حیرت افزایش
ز کار، دست و دل خلق روزگار تمام

 زند به چرخ شکر خنده گاه از گل صبح
 کشد به خاک گه از ناز حُسن، طرّه شام

به رویش از شب قدر است عنبرین خالی
که باشد از دل و جانش هزار ماه، غلام

از این جهت شب قدر است نام او که بود
چو روز روشن از او قدر اهل بیت کرام

چنان عزیز، که خلق از رعایت ادبش
کنند خنده چو گل بی صدا در این ایام

زهی مبارک ماهی، که بسته است کمر
پی نجات گنه پیشگان ز خاص و ز عام

 همین برای امید سیاه رویان بس
که نور تابدش از ماه نو ز جبهه شام

 عجب خجسته هلالی، که با کمال شرف
 دو تا نموده قد و می کند به خلق سلام

هلال نیست، بود خیل روزه داران را
برای صید غزالان فیض، حلقه دام

 نه ماه نو، که ز تأثیر باد نوروزی
گلی است از چمن فیض، ناشکفته تمام

بود به این همه قدر و کمال، این مه نو
غلام حلقه به گوشی که شد هلالش نام

 غلام حلقه به گوش که؟ بر گزیده حق
که بود سال درازش تمام ماه صیام

چراغ دیده عُبّاد، حضرت سجّاد
که آفتاب چو مه نور از او نماید وام

ز ذکر واقعه کربلا نیاسودی
دلش که مقری تسبیح ناله بود مدام

ز تندباد جلال خدا تن زارش
 چو موج قلزم رحمت همی شه بی آرام

چو خوشه، زرد، ولی دانه کش ضعیفان را
 چو گل، شکسته، ولیکن شکفته روی مدام

غریب، لیک وطن سایه اش غریبان را
یتیم، لیک پدر ز التفات بر ایتام

ز حلم کرده به هم یار، جرم و بخشش را
به علم داده جدایی، حلال را ز حرام

چو چشم خویش، کف او مدام در ریزش
چو بحر همّت خود، دل همی شه بی آرام

فگنده بار علایق ز خویش، تا که کشد
به خانه فقرا، آب و نان به دوش مدام

ز بس خضوع، شدی آب در نماز، اگر
 برای سجده نبودی ضرور هفت اندام

عدوی او که دماغش ز دود جهل پر است
به حشر کی رسدش بوی مغفرت به مشام؟

سخن رسید به سر منزل دعا واعظ
عنان بکش که نه این راه را بود انجام

 قلم مناز به بازوی خود، که ممکن نیست
 رسد به پایه قدرش کمند طول کلام

غرض از این همه، اظهار بندگی است مرا
وگرنه من کیم آن قدر کو، و مدح کدام؟

سزای درگه او نیست تحفه یی در کف
 مرا به غیر دعا، و السلام و الاکرام

بود به جیب مکان، تا چو مهر صفحه خاک
 بود به دست زمان، تا چو سبحه شهر صیام

برد به خاک درش سجده، جبهه عالم
کند به ذکر خوشش دور، سبحه ایام

واعظ قزوینی

جلوه حسن خداوند

صبحدم برج شرف را آفتابی دیگر آمد
آفتابی کآفتاب صبح را روشنگر آمد

بحر دین را بحر دین را گوهر آمد گوهر آمد
کشتی توحید را در موج طوفان لنگر آمد

چارمین فرمانروای ملک حیّ داور آمد
چرخ گردون شرف را محور آمد محور آمد

جلوه حسن خداوند مبین بادا مبارک
لاله لبخند جبریل امین بادا مبارک

آسمان وحی بر اهل زمین بادا مبارک
در نگاه اهل حقّ حقّ الیقین بادا مبارک

لیله میلاد زین العابدین بادا مبارک
سالکان راه حق را رهبر آمد رهبر آمد

آمد آن ماهی که صد خورشید شد مات جمالش
قامت گردون خم از سنگینی کوه جلالش

آنچه می خوانی دعا دُرّیست از بحر کمالش
حال بخشد بر نماز و بر دعا از شور و حالش

انت زین العابدین از خالق هستی مدالش
ساجدین را ساجدین را سرور آمد سرور آمد

خلق عالم گوش با یاد لبش بهر پیامی
چرخ را سر بر قدومش تا کند کسب مقامی

ماه را رو بر بقیعش در پی عرض سلامی
اسمعی را بر درش فخر غلامی بر غلامی

خوش به حال آنکه دارد همچو آن مولا امامی
طالعش از مهر گردون برتر آمد برتر آمد

بوسه گاه یوسف زهرا لب و دست و دهانش
از ولادت تا شهادت ذکر حق ورد زبانش

زینب کبری گرفته در بغل مانند جانش
دمبدم سیر الی الله از مکان تا لا مکانش

عرش رحمان قلب مؤمن دوش بابا آشیانش
همچو جان جان جهان را در برآمد در بر آمد

عابدان خوانند زین العابدین مولای دینش
عارفان خوانند در عالم امام العارفینش

عرشیان خوانند عرش کبریا روی زمینش
خوب برویان جهان محو جمال نازنینش

بذل حق در آستانش دست حق در آستینش
بیکسان را بیکسان را یاور آمد یاور آمد

دل ز عشق یار شد بیت الحرام الله اکبر
ریخت از شادی بهم نظم نظام الله اکبر

یک پسر این قدر، این جاه، این مقام، الله اکبر
این جلال، این مرتبت، این احترام، الله اکبر

پنج شعبان جلوه گر ماه تمام الله اکبر
حسن غیب کبریا را منظر آمد منظر آمد

کیستم من سائل کوی علیّ ابن الحسینم
سائل کو عاشق روی علیّ ابن الحسینم

عاشق دلبسته  موی علیّ ابن الحسینم
بسته مو تشنه جوی علیّ ابن الحسینم

تشنه جو منقبت گوی علیّ ابن الحسینم
در ثنایش از بیانم گوهر آمد گوهر آمد

بی طنین خطبه اش نخل شهادت بر ندارد
بی قیامش پیکر آزاد مردی سر ندارد

بی تولاّیش هُمای قاف ایمان پر ندارد
بی دعای او عبادت روح در پیکر ندارد

بی فروغش کس چراغی در وصف محشرل ندارد
صاحب انوار حسن داور آمد داور آمد

در اسارت سیر معراج اللّهی آغاز کرده
در میان سلسله بی سلسله پرواز کرده

با دو دست بسته بند از پای قرآن باز کرده
و ز کلام دلنشین همچون علی اعجاز کرده

گوشه ویرانه بر ملک دو گیتی ناز کرده
با قیامش شام صبح محشر آمد محشر آمد

حاج غلامرضا سازگار

بزم شور و شعف

امشب ای ماه به لبخند دهن وا کردی
جلوه با مهر رخ یار دل آرا کردی

بزم شور و شعف و هلهله بر پا کردی
نُقل از اختر تابنده مهیّا کردی

گوهر بحر قدم در یم نورت پیداست
خبری تازه به لبخند سرورت پیداست

ای ملایک همه امشب به زمین سر بزنید
هم تبسّم زده هم جام ز کوثر بزنید

بر در و بام مدینه همگان پر بزنید
بوسه بر مقدم فرزند پیمبر بزنید

دست حق سفره  رحمت به زمین گسترده
شهربانو پسر از بهر حسین آورده

اختری از مه ایرانی و خورشید عرب
جلوه بخشید به چشم و دل عالم امشب

نام نامی ش علی باشد و سجّاد لقب
سر و قّد، ماه جبین، مهر لقا، ذکر به لب

علی دوّم و سوّم پسر پیغمبر
گوهر پنج یم نور و یم هشت گُهر

شهربانو که به زن های جهان سر گشتی
نو عروس حرم آل پیمبر گشتی

صدف گوهر ثارالله اکبر گشتی
مادر هشت ولی الله داور گشتی

پرتو حسن خداوند جلی آوردی
که علی بهر حسین ابن علی آوردی

ای که بر شمس ولا ماه ولایت زادی
ماه آورده، نه خورشید هدایت زادی

بحر فضل و کرم و جود و عنایت زادی
همه اعجاز و کرامت همه آیت زادی

این پسر جان جهان است و جهان جان است
خال و خط آیه و رویش سُوَر قرآن است

این که ریحانه  ریحانه  خیر البشر است
پسر یوسف زهرا و به عالم پدر است

این پسر از همه خوبان جهان خوب تر است
علیش نام نهادند و حسینی دگر است

خوی زهرا، رخ احمد، دل حیدر دارد
آنچه خوبان همه دارند فزونتر دارد

کیست این زینت دین زیب دعا زین العباد
باب جود و کرم و بای عطا باب مراد

رکن دین، محور توحید، امام سجّاد
داده در سلسله بر سلسله ها درس جهاد

فتح قرآن و ولایت ز قیاس پیداست
کربلای دگر از خطبه  شامش پیداست

این اسیری است که دارد دم ظالم سوزی
داده در سلسله بر سلسله ها پیروزی

این چراغیست که کرده است جهان افروزی
مکتبش مدرسه علم و عمل آموزی

آن چنان در دل شب ذکر خدا بر لب اوست
که غل جامعه مبهوت نماز شب اوست

عارفان نور ز انوار کلامش دارند
زاهدان زمزمه از ذکر مدامش دارند

سالکان پیروی از مشی و مرامش دارند
عاشقان چشم به یک جرعه  جامش دارند

پاکبازان ولایت که به او دل بستند
سر خوشانند که از جام ولایش مستند

اوست آن کعبه که بیت الحرمش در دل ماست
مهر او در دل ما بلکه در آب و گل ماست

صحبت زمزمه اش زمزمه  محفل ماست
در یم حادثه لطف و کرمش ساحل ماست

اهل دل در رهش از پاره  دل گل آرید
به غل جامعه اش دست توسّل آرید

این اسیری است که خاک قدمش آزادی است
در غل جامعه جوشان ز دمش آزادی است

آبرومند ز خاک قدمش آزادی است
طایر قدسی بام حرمش آزادی است

نخل آمال حق از خطبه  نابش بر داد
زیر زنجیر گران بانگ رهایی سر داد

ای بقیع دل عشّاق حرم خانه تو
روی تو شمع و وجود آمده پروانه تو

دل چو مرغی که حیاتش بود از دانه تو
خرد «میثم» خاک ره دیوانه تو

چه شود ساکن ایوان رفیعت گردم
همچو پروانه در اطراف بقیعت گردم

حاج غلامرضا سازگار

عید حضرت سجاد

محیط نور را نور آفریدند
سپاه شور را شور آفریدند

به خورشید ولایت ماه دادند
بگو نورِعلی نور آفریدند

سپهر امشب زند بر خاک، زانو
مَلَک خواند ثنای شهربانو

خدا امشب ولیّش را ولی داد
جمالی منجلی نوری جلی داد

حسین بن علی چشم تو روشن
که امشب بر تو ذات حق علی داد

شب وجد امام عالمین است
که میلاد علی ابن الحسین است

جمالِ بی مثالِ داور است این
به خَلق و خُلق و خو پیغمبر است این

حسن زادی، حسین آورده ای، یا
امیرالمؤمنین دیگر است این

به چشم نور از او نور بارد
جمال چارده معصوم دارد

به مولا جلوه مولا مبارک
جمال ربی الاعلی مبارک

امام چارم آوردی به دنیا
عروس حضرت زهرا مبارک

عبادت های حیدر یاد آمد
که عید حضرت سجاد آمد

به چشمم نور مطلق آفریدند
به نامم ذکر یاحق آفریدند

یقین باشد مرا امشب دوباره
به سر شور فرزدق آفریدند

سرشک شوق ریزد از دو عینم
که مداح علی ابن الحسینم

به صورت حُسنِ صورت آفرینش
ز صورت آفرینش، آفرینش

فلک خواند به لب عین الحیاتش
ملک گوید به رخ حقّ الیقینش

کلام وحی ریزد از دهانش
دعا گل بوسه گیرد از لبانش

خدا مشتاق یارب یارب اوست
سحر دلداده ذکر شب اوست

کلیم الله مدهوش تکلّم
مسیحا زنده لعل لب اوست

عبادت بوسه گیرد از جبینش
خدا فرموده زین العابدینش

ولایت تشنه جام ولایش
همه دل هاست، دشت کربلایش

چهل پرواز از گودال تا شام
چهل معراج تا طشتِ طلایش

سفر از کبریا تا کبریا داشت
عروجی همچو ختم الانبیا داشت

به خلقت در اسارت مقتدایی
کند در بندگی کار خدائی

کند روز اسارت دست بسته
ز کار عالمی مشکل گشائی

فراز ناقه اوج اقتدارش
زبان هنگام خطبه ذوالفقارش

کلامش همچو آیات شریفه
حماسه، روشنی، حکمت، لطیفه

به دریای دلِ اهلِ تولّا
گهر جاری است از متن صحیفه

دعای اوست وحی آسمانی
معانی در معانی در معانی

الا سیر عروجت تا سحرگاه
من الله و الی الله و مع الله

نهان از چشم ها اسرار خود را
علی با چاه می گفت و تو با ماه

تو قرآنی تو ایمانی تو دینی
تو سر تا پا امیرالمؤمنینی

مزارت بیت قرب داور ماست
بقیعت کربلای دیگر ماست

به معراج عروج از خویش تا دوست
تولای شما بال و پر ماست

به میثم از ازل شد این عنایت
که با مهر شما گردد هدایت

حاج غلامرضا سازگار

روح عبادات

عید میلاد است عید میلاد است
عید میلاد امام سجاد است

شهربانو! قرص قمر آوردی
پسری مانند پدر آوردی

این پسر فخر آباء و اجداد است
عید میلاد و امام سجاد است

عید میلاد است عید میلاد است
عید میلاد امام سجاد است

این چراغ دل روح عبادات است
جان ثارالله سیدسادات است

باعث خلق عالم ایجاد است
عید میلاد امام سجاد است

عید میلاد است عید میلاد است
عید میلاد امام سجاد است

صلوات الله بر قد و بالایش
با تماشای جمال زیبایش

قلب زهرا و قلب حسین شاد است
عید میلاد امام سجاد است

عید میلاد است عید میلاد است
عید میلاد امام سجاد است

پنجم شعبان جهان شده گلشن
ابی عبدالله چشم و دلت روشن

گلشن توحید زین پسر آباد است
عید میلاد امام سجاد است

عید میلاد است عید میلاد است
عید میلاد امام سجاد است

همه عالم در ظل ولای او
همه مرهون لطف و عطای او

مهر او ما را لطف خداداد است
عید میلاد امام سجاد است

عید میلاد است عید میلاد است
عید میلاد امام سجاد است

این پسر مدحش کلام قرآن است
در مناجاتش پیام قرآن است

سخن مدحش فزون ز اعداد است
عید میلاد امام سجاد است

عید میلاد است عید میلاد است
عید میلاد امام سجاد است[2]

حاج غلامرضا سازگار

یا سید الساجدین

پنجم زشعبان آمده جان آمده جان آمده
در خانه مولا حسین مولود جانان آمده

بانوی شهراست مادرش شهزاده ایرانیان
در دامن این عابده ماهی درخشان آمده

حیدر لبش خندان بود قنداقه را دارد بدست
گوید امام دیگری از سوی یزدان آمده

بین علی های پدر این گل علی اوسط است
شهزاده اکبر را ببین با روی خندان آمده

باشد ولیعهد پدر مولای مردم می شود
چارم امام شیعیان مهر فروزان آمده

او بو محمد، بوالحسن، سجاد، زین العابدین
برعارفان این جهان مولای عرفان آمده

در مکتب درس عمو بس چیزها آموخته
اندر صحیفه با دعا ازبهر درمان آمده

بیمار دشت کربلا ذخر الهی باشد او
تشخیص باطل را زحق برهان وفرقان آمده

اندر کنار جد خود قبر غریبی دارد او
دل بهر مظلومیتش زار وپریشان آمده

شادی به میلادش بود سرمایه عقبای ما
مرغ دل هر شیعه ای شاد وغزلخوان آمده

ای کاش در میلاد او چشمان ما روشن شود
بینیم در روزی نکو یوسف به کنعان آمده

اسماعیل تقوایی

روحِ مسیحا

سویِ مجنون برسانید که لیلایی هست
ما شنیدیم در این شهر که آقائی هست

دورِ این خانه شلوغ است اگر جائی هست
دردمندیم و دلی خوش که مداوائی هست

شبِ عید است بیائید حنا بگذاریم
سر به خاکِ قدمِ مردِ دعا بگذاریم

تا پدر چشم به چشمانِ تو احیا دارد
پَرِ گَهواره تو روحِ مسیحا دارد

وَ حسن خیره به چشمانِ تو نجوا دارد
نوه حضرت زهراست تماشا دارد

جلوه نام علی بر تو مبارکب ادا
سومین نام علی بر تو مبارک بادا

فطرسی آمده و از تو پَری می خواهد
از تو عیسی نفسِ ناب تری می خواهد

یوسف از دستِ تو مژگانِ تری می خواهد
که غبارِ قدمت رفته گَری می خواهد

یا کریمیم و سرِ جاده تو شیعه شدیم
ما کنارِ پرِ سجاده تو شیعه شدیم

عشق وقتی به نهایت به نهایت برسد
تازه شاید که سَرشَ بر کفِ پایت برسد

چشمِ جبریل اگر سویِ عبایت برسد
نه محال است مقامش به گِدایَت برسد

نه فقط پهنه افلاک نمک گیرِ تو اند
تو از این کشور و این خاک نمک گیرِ تو اند

مثلِ پیراهنِ یوسف که به کنعان آمد
مثلِ اَبری که سرِ خاکِ بیابان آمد

صاحبِ خانه خود جانبِ ایران آمد
خانه مادریَش شاهِ خراسان آمد

خاکِ ما خانه تو سایه مطلق داری
حقِ آب و گِل و بر گردنِ ما حق داری

عشقِ ایرانیِ ما کارِ بنایت با ماست
حوض و فوّاره و ایوانِ طلایت با ماست

طاقِ گلدسته، رواق، آینه هایَت با ماست
خادمیِ حرم و صحن و سرایت با ماست

طرحِ زیباتری از باغِ جنان می سازیم
وَ ضریحِ نویی با فرشچیان می سازیم

مصلحت بود اگر شیرِ خدا می گشتی
تو علی هستی و شمشیرِ خدا می گشتی

مست از جلوه تکبیرِ خدا می گشتی
تکسوارِ عرب و تیرِ خدا می گشتی

بازوی هاشمیت تیغِ دو دَم گَر می داشت
کربلا زیرِ قدم هات تَرَک بَر می داشت

رُخصَتَت بود اگر یک تنه لشگر بودی
میمنه، میسره بودی و مکرّر بودی

ای امام ابنِ امام از همه بهتر بودی
رخصتت بود اگر حضرتِ حیدر بودی

کربلا دید پدر را نفست یاری کرد
وَه که با نامِ تو عباس علمداری کرد

واژه ات خطبه شد و تیغِ علی وار آورد
خطبه ات شورِ علی در دلِ پیکار آورد

چه بلائی به سرِ کاخِ ستمکار آورد
شیعه را با شب و شمشیر و دعا بار آورد

با تو در شام عجب معرکه بر پا شده است
که دعا گوی شما زینبِ کبری شده است

حسن لطفی

مرد تهجد

ماییم مست جام تو یا زین العابدین
خانه خراب نام تو یا زین العابدین

هستیم مرغ بام تو یا زین العابدین
مست علی الدوام تو یا زین العابدین

پس می دهم سلام تو یا زین العابدین
دردم همین که باتو دوا می شود بس است

ذکرم همین که نام شما می شود بس است
لطف تو دستگیر گدا می شود بس است

وقتی که مستجاب دعا می شود بس است
با رحمت مدام تو یا زین العبادین

با خاک تیره جز تو چه کس کرد زرگری؟
آب دهان کیست چنین کیمیا گری

آورده ام برات اگر دیده تری
فهمیده ام شکسته دلی خوب می خری

به به به این مرام تو یا زین العابدین
نزدیک شمس مثل عطارد شدیم ما

سنگیم و از دعات زمرد شدیم ما
کردی نگاه و مرد تهجد شدیم ما

فطرس که نه کنار تو هدهد شدیم ما
با اشتیاق دام تو یا زین العابدین

مهر غلامی پدرت بر جبین ماست
حب الحسین روز قیامت نگین ماست

شهبانوی مجلله شورآفرین ماست
نامش شرافت همه سرزمین ماست

ایران فدای مام تو یا زین العابدین
گرچه اسیر شد امه الله شد فقط

روشن ترین ستاره پس از ماه شد فقط
آواره حسین دراین راه شد فقط

مهریه اش بهشت روی شاه شد فقط
دلبست بر امام تو یا زین العابدین

نخل بهشت از رطبت بوسه می گرفت
جبریل از نماز شبت بوسه می گرفت

سجاده نیز از لقبت بوسه می گرفت
آنقدر حسین از دولبت بوسه می گرفت

جانم به این مقام تو یا زین العابدین
نزدیک ذات، جای سجودت مشخص است

بالای ساق عرش عمودت مشخص است
یکپارچه علیست وجودت، مشخص است

زهرا در این قیام و قعودت مشخص است

حق کرده احترام تو یا زین العابدین

ذکر عروج حلقه رندان صحیفه ات
شد روشنایی شب ایمان صحیفه ات

نهج البلاغه ایست فروزان صحیفه ات
شد خط به خط برادر قرآن صحیفه ات

دارد شکر کلام تو یا زین العابدین
کیسه به دوش شب به شب مهربان شهر

آه ای یتیم دوست خرما و نان شهر
آقای دوستان خدا ای امان شهر

ابری شده است بار دگر آسمان شهر
با سجده غلام تو یا زین العابدین

مشتاق بوسه بر رخ ماه تو زینب است
ازاین به بعد پشت و پناه تو زینب است

یک اربعین تکیه گاه تو زینب است
وقتی علم به دوش سپاه تو زینب است

شد استوار گام تو یا زین العابدین
کشتی عشق را تو به ساحل رسانده ای

با دستهای بسته اگر خطبه خوانده ای
ابن زیاد را سرجایش نشانده ای

کاخ یزید را تو به خاری کشانده ای
احسنت بر قیام تو یا زین العابدین

آویز دست مادر من نذر مرقدت
دو گوشوار دختر من نذر مرقدت

فرشی که هست در بر من نذر مرقدت
چیزی نداشتم سر من نذر مرقدت

قبر بدون بام تو یا زین العابدین
شاید دوباره صحن و سرایی درست شد

بین مدینه نیز بنایی درست شد
یک گنبد امام رضایی درست شد

آخر ضریح های طلایی درست شد
آنجا به احترام تو یا زین العابدین

با ما ز دردهای شب قافله بگو
از زخم گردن و اثر سلسله بگو

از خار و پا و سوختن و آبله بگو
از طرز خنده های بد حرمله بگو

دور و بر خیام تو یا زین العابدین
با تو حدیث کرببلا ترجمه شد و

دانه به دانه  شهدا ترجمه شد و
با یک حصیر مرثیه ها ترجمه شد و

جسم مرمل بدما ترجمه شد و
با اشک صبح و شام تو یا زین العابدین

محمد جواد پرچمی

کیمیای سعادت

عید است و من شراب زاده
عازم به خُمم به عزم باده

می زاده اگر شراب نوشد
در دیدن خویشِ خویش کوشد

من زاده خم و خویش خامم
گه واجبم و گهی حرامم

در سینه من به جز طرب نیست
هرگز غم دوست مستحب نیست

من با همه فقرم و نداری
هرگز نکشیده ام خماری

پس نعره ز استخوان بر ارم
پهنای فلک دهان در آرم

ای جوش جهان بر آتش تو
ای دست همه در آتش تو

بنشین که ارادتی بخیزم
از روی سعادتی بخیزم

ای تیغ فصاحت و بلاغت
ای داده به کیمیا سعادت

سجاده تو پر از حیات است
اشک تو خود از مطهرات است

ای مست نماز تو ملائک
ای بسته به راز تو ملائک

ای مصحف تو کلام عالم
ای در کف تو زمام عالم

ای کعبه ازدحام دیده
ای محتشم هُشام دیده

برخیز و طواف کن حرم را
از کعبه مگیر این کرم را

بگذار که حاجیان حیران
دنبال نگاه تو چو جیران

ای دلبر مکّی و عراقی
معراج سعادت نراقی

سبحانک یا من اسمهُ فیه
ای مجلس فیهِ ما فیه

ای یاد تو شاه نامه من
زلف تو سیاه نامه من

ای نیم شرر ز تو به ققنوس
ای یک نم حکمت تو قابوس

ای یاد تو کامل بهایی
من ناقصم و تو پر بهایی

خاقان فلک تویی، و لا غیر
سیمرغ، سفیر توست، لا طیر

ای خسرو تخت و تاج و دیهیم
شیرین حرکات هفت اقلیم

دستم نرسد اگر به تختت
تخت تو بلند همچو بختت

نِشتر برسان که رگ رسیده
ای زاده پارس، سگ رسیده

ای خاک نشین صاف و ساده
ای حُرّ فلک، اسیر زاده

ای زاده مکه و مدینه
ای اصغر و اکبر و سکینه

ای یاد تو کامل الزیارات
ای ذکر تو بهترین تجارات

ایران ز تو دارد این بقا را
ای مادر تو عروس زهرا

تو مصحف پاک و تازه داری
در هر ورقش اجازه داری

تو با دل زینب عفیفه
دیدی که چه رفت بر صحیفه

یعقوب بیا که غم بزرگ است
یوسف جگرش به دست گرگ است

چون پای شه از رکاب افتاد
مابین دو نهر آب افتاد

خون بود خضاب روی ماهش
غم بود بساط رو به آهش

ناگاه به فکر چاره افتاد
برخاست ولی دوباره افتاد

پس تکیه به نیزه زد به گودال
با شمر خطاب کرد آن حال

تا هستم و می کشم نفس را
غارت مکنید این قفس را

من در حرمم غزاله دارم
آهو روشی سه ساله دارم

«معنی» نده طول این سخن را
آشفته مکن تو مرد و زن را

محمد سهرابی

راز و نیازِ امشبم تأثیر دارد
وَالله دیدارِ علی تکبیر دارد

بالایِ چشمْ ابرو که نَه شمشیر دارد
هر نقطه از هر خطبه اش تفسیر دارد

زیـباتر از زیباتر از زیباست آری
او هم علیِّ عالیِ اعلاست آری

کامَش که با گلبوسه یِ ارباب وا شد
ذکرِ لبِ کرب و بلا شکرِ خدا شد

آمد به دنیا عزّتِ ایرانِ ما شد
عَرشِ خدا با دیدنِ گهواره تا شد

خَم شد که بُگْذارد دو دیده زیرِ پایش
لرزیده عالَم با تکان‌های عَبایَش

لبخندِ او شد باعثِ لبخندِ ارباب
نامَش شده حَک رویِ بازوبندِ ارباب

حقِّ علی بالاترین سوگَندِ ارباب
با صبر و ایثارش شده پاینده ارباب

او در شجاعت مثلِ حیدر بی نظیر است
مثلِ حسین اِبنِ علی نعمَ الامیر است

شد سایه ‌ای رویِ سَرَم الحمدالله
شد برگِ بُرد‍ِ محشرم الحمدالله

شد ذکر لب های حرم الحمدالله
شد افتخارِ کشورم الحمدالله

او آمده تا اشقی معنا بگیرد
ایران و ایرانی سرش بالا بگیرد

دارم شبِ میلادِ او حال و هوایی
گاهـی بَقیـعَم گاهگاهی کـربلایی

حرف از حرم شد بر لبم آمد نوایی
مادر صدایت می ‌زند مهدی کجایی؟

تیرِ خلاصِ قاضی الحاجات برگرد
ای انتظارِ مادر سادات برگرد

حسین ایمانی

عزیز دختر ایران

نشیب های دل من فراز می خواهد
فراز اشک مرا در نماز می خواهد

مؤید است به روحُ القُدس قلم اما
برای شعر سرودن نیاز می خواهد

اگر چه کرده دل من خیال پردازی
حقیقت است که عاشق مَجاز می خواهد

برای سفره بازش نیامدم اینجا
گدای این در، آغوش باز می خواهد

اگر چه این دو شب از جام کربلا مستم
دلم دوباره شراب حجاز می خواهد

پیاله ای بدهیدم که دم زنم حق را
دوباره زنده کنم قصه فرزدق را

نسیم پنجم شعبان ز راه آمده است
صدای پای بهاران ز راه آمده است

ببین بدون پیمبر بدون جبرائیل
دوباره آیه قرآن ز راه آمده است

میان بیشه شیران هاشمی امشب
غزال عرصه ایمان ز راه آمده است

فقط نه اینکه ز راه آمده عزیز عرب
عزیز دختر ایران ز راه آمده است

زنی که در رگ او خون آریایی هاست
که از دیار دلیران ز راه آمده است

شب تولد فرزند شاه دختر ماست
زبان مادری او زبان کشور ماست

کسی که شد ششمین نور سوره انسان|
کسی که خسته شد از سجده های او شیطان

کسی که هست تجلی پنج تن در او
کسی که شد پدر هشت قبله ایمان

کسی که با نفس یک غلام ساده او
نفس گرفته زمین مدینه از باران

کسی که موقع انفاق بین سائل ها
ملقّب است دل شب به صاحب انبان

به حق او حجر السودی شهادت داد
که جز به حق علی وا نکرده است دهان

به حیرت است کنار حَجر دو چشم هشام
ز اهتمام خلایق به احترام امام

بخوان که ضبط کند آسمان صدایت را
صحیفه پخش کند بعد این نوایت را

برای این که بخوانیم «لا تؤدّبنی»
بخوان برای ابوحمزه ها دعایت را

تو با زبان خدا حرف می زنی آخر
چگونه یاد بگیریم ربنایت را

بیا و بعد دعا روضه هم بخوان آقا
بیا و شرح بده داغ کربلایت را

بیا بگو چه کشیدی تو در چهل منزل
بگو که بست به زنجیر دست و پایت را

بیا بگو چه به روز رقیه آوردند
بگو چگونه کشیدند عمه هایت را

کسی که حرف خدا و کتاب می آورد
کنار یک سر تشنه شراب می آورد

شاعر: محسن عرب خالقی
 مژده ای شیعه که باشد شب میلاد امشب

پا نهاده به جهان حضرت سجاد امشب
شهربانو بکند فخر به نسوان جهان

که خدا طرفه گلی ناز به داد امشب
مرحبا پنجم شعبان شد و روز صلوات

زین بشارت دل عشاق بود شاد امشب
ای گدایان به در حضرت زهرا بروید

عیدیانه دهد آن مادر عباد امشب
که ز غم آل محمد شده آزاد امشب

کاخ ظلم از برکات قدمش ویران امشب
خانه آل امیه شده بر باد امشب

دوش رو بر سجاد ((کلامی)) می گفت
باد ای ساجد حق خانه ات آباد امشب

ولی الله کلامی زنجانی

پی نوشت ها:

[1] دیوان طائى شمیرانى، جلد دوم بخش قصاید، ص 179.

[2] سازگار، غلامرضا، مرآت ولایت ۵ .

hawzah.net

علی اکبر

مجله سیراف از سال 96 فعالیت خود را آغاز کرده است،تمام تلاشم انتشار محتوای سالم و منحصر بفرد مورد نیاز کاربران با رعایت قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. 09900995320

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا